شوگا:چـ.....چی ا...ات ا..الان دقیقا....دقیقا کجاست؟
شوگا:چـ.....چی ا...ات ا..الان دقیقا....دقیقا کجاست؟
تهیونگ:بدو خونه ی دوستشه
خونه ی یونا=
شوگا:*زنگ میزنه
یونا:بلـ...دیگه اینجا نیا
شوگا:لـ..لطفا بذار با ات حرف بزنم لـ...لطفا
یونا:زندگیش رو بهم ریختی بس نبود؟با کاری که تو باهاش کردی یه جوری مریض شده که پنج روز تمام بیهوش بوده و الان هم به زور میتونه راه بره دیگه چی میخوای ازش هااااااااا(عربده)
شوگا:چـ...چی؟نـ..نه واقعا نمیخوام بهش اسیبی بزنم فقــ...فقط میخوام ازش معذرت خواهی کنم...خـ..خواهش میکنم بذار ببینمش لطفا
یونا:باشه ولی بیشتر از یه ربع نشه ها
شوگا:مـ..ممنون
ات:دیدم یکی داره در میزنه
ات:مگه نگفتم پیشم نیا هاااااا....مگه نگفتم ولم کن؟هزار بار بهت گفتم نمیخوام بیام بیرون هیچی نمیخورم نمیفهمی؟نمیفهمی دیگه از خودم بدم میاد؟نمیفهمی دیگه از زندگی کردن و زنده موندن و از خودم از همه متنفرمممممم؟؟؟؟؟؟گفتم ولم کن ینی اینقد براش بی ارزش بودم که بین حرف من و یه فیلم فیک اون فیلم رو انتخاب کرد؟ینی اینقد براس بی ارزش بودم ؟اگه اینقد بی ارزش و بی اعتبارم پس لیاقت زندگی کردن رو هم ندارم
شوگا:ا..ات بس کن خب؟در رو باز کن...ون اشتباه کرد باشه؟...فهمیدم اون فیلم فیک بوده ات.....ات اطفا منو ببخش باشه؟
ات:برو برو با عشقت خوش باش دیگه...اقای مین.....خودت گفتی از خونت گمشم بیرون....چی شد؟الان ادم شدم؟حتما اون بهت خیانت کرده که اومدی دنبال من نهههههه؟(با گریه)
شوگا:ات در رو وا کن قول میدم اون دختره رو جلوی چشم خودت به زانو دربیارم خب؟در رو باز کن ات
*ات در رو باز میکنه و شوگا با دستای خونی و رد واضح اشک روی صورت ات عزیزش مواجه میشه
شوگا:ات...ات چیکار کردی با خودت؟*بغلش میکنه
تهیونگ:بدو خونه ی دوستشه
خونه ی یونا=
شوگا:*زنگ میزنه
یونا:بلـ...دیگه اینجا نیا
شوگا:لـ..لطفا بذار با ات حرف بزنم لـ...لطفا
یونا:زندگیش رو بهم ریختی بس نبود؟با کاری که تو باهاش کردی یه جوری مریض شده که پنج روز تمام بیهوش بوده و الان هم به زور میتونه راه بره دیگه چی میخوای ازش هااااااااا(عربده)
شوگا:چـ...چی؟نـ..نه واقعا نمیخوام بهش اسیبی بزنم فقــ...فقط میخوام ازش معذرت خواهی کنم...خـ..خواهش میکنم بذار ببینمش لطفا
یونا:باشه ولی بیشتر از یه ربع نشه ها
شوگا:مـ..ممنون
ات:دیدم یکی داره در میزنه
ات:مگه نگفتم پیشم نیا هاااااا....مگه نگفتم ولم کن؟هزار بار بهت گفتم نمیخوام بیام بیرون هیچی نمیخورم نمیفهمی؟نمیفهمی دیگه از خودم بدم میاد؟نمیفهمی دیگه از زندگی کردن و زنده موندن و از خودم از همه متنفرمممممم؟؟؟؟؟؟گفتم ولم کن ینی اینقد براش بی ارزش بودم که بین حرف من و یه فیلم فیک اون فیلم رو انتخاب کرد؟ینی اینقد براس بی ارزش بودم ؟اگه اینقد بی ارزش و بی اعتبارم پس لیاقت زندگی کردن رو هم ندارم
شوگا:ا..ات بس کن خب؟در رو باز کن...ون اشتباه کرد باشه؟...فهمیدم اون فیلم فیک بوده ات.....ات اطفا منو ببخش باشه؟
ات:برو برو با عشقت خوش باش دیگه...اقای مین.....خودت گفتی از خونت گمشم بیرون....چی شد؟الان ادم شدم؟حتما اون بهت خیانت کرده که اومدی دنبال من نهههههه؟(با گریه)
شوگا:ات در رو وا کن قول میدم اون دختره رو جلوی چشم خودت به زانو دربیارم خب؟در رو باز کن ات
*ات در رو باز میکنه و شوگا با دستای خونی و رد واضح اشک روی صورت ات عزیزش مواجه میشه
شوگا:ات...ات چیکار کردی با خودت؟*بغلش میکنه
۶.۱k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.