پاییز کشید آهیدر مزرعه بلوا شد
#پاییز کشید آهی،در مزرعه بلوا شد
موهات بهم خوردند،کم کم گره ها واشد
چشمت به من افتاد و از چشم تو افتادم
تو رفتی و بین من با آینه دعوا شد
من ضرب شدم در غم،تقسیم شدم بر عشق
پس جمع شدم با مرگ،چشم تو که منها شد
پروانه که می رقصید،از شمع نمی ترسید
آمد به هم آغوشی،باد آمد و تنها شد
رفتی و هر از گاهی پاییز کشید آهی
روزم شب یلدا شد، شب روز مبادا شد:
هی یاد تو افتادم چشمم که به ماه افتاد
پس خیره به او ماندم ، آنقدر که فردا شد
تو پر، همه دنیا پر، چشمان غزلها تر
هی (یک من بی تو) در آیینه تماشا شد
خندیدم و با تردید آیینه به من خندید
یک سنگ به دستم دید،در آینه بلوا شد
#حسن_اسحاقی
موهات بهم خوردند،کم کم گره ها واشد
چشمت به من افتاد و از چشم تو افتادم
تو رفتی و بین من با آینه دعوا شد
من ضرب شدم در غم،تقسیم شدم بر عشق
پس جمع شدم با مرگ،چشم تو که منها شد
پروانه که می رقصید،از شمع نمی ترسید
آمد به هم آغوشی،باد آمد و تنها شد
رفتی و هر از گاهی پاییز کشید آهی
روزم شب یلدا شد، شب روز مبادا شد:
هی یاد تو افتادم چشمم که به ماه افتاد
پس خیره به او ماندم ، آنقدر که فردا شد
تو پر، همه دنیا پر، چشمان غزلها تر
هی (یک من بی تو) در آیینه تماشا شد
خندیدم و با تردید آیینه به من خندید
یک سنگ به دستم دید،در آینه بلوا شد
#حسن_اسحاقی
- ۴۵۸
- ۲۱ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط