گفتم چگونه میکشی و زنده میکنی

گفتم چگونه می‌کُشی و زنده می‌کنی؟
با یک نگاه کُشت و نگاه دگر نکرد...
امیرخسرودهلوی
دیدگاه ها (۳)

چه کسی می داند؛که تو در پیله تنهایی خود تنهاییچه کسی می داند...

نه چراغ و نه فانوس و نه شمع تنها دلم روشن است كه مي آيي...سي...

تنها لحظه اکنون است که واقعیت دارد باقی یا خاطره است یا خیال...

ای کلبه ی متروک فرو ریخته بر خویشویرانه شدن چاره بیگانه شدن ...

دل خوشم به چای و گیاه و عشق به نور به کتاب موسیقی

🌱🍒دوش دیوانه شدم،عشق مرا دید و بگفتآمدم نعره مزن جامه مدر هی...

اززیر چادرت نگاه به ما می کنیبردی دل و جان ما چه جلوه ها می ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط