می ترسم روزی دگر نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند وحر
می ترسم روزی دگر نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند وحرفهای ناگفته ام هرگز به دنیا نیایند..
می ترسم نتوانم بنویسم وتو ادامهی سرود قلبم را نشنوی و آخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو هدیه نشود...
اشک هایم را در حلقه چشمم به اسارت می گیرم و نطفه کوچک عشق را درون سینه به زنجیر میکشم..
باز هم منتظر می نشینم تا در امتداد این خیابان سوت و کور صدای قدم های تو در بطن خاطره ام طنین انداز شود...
می ترسم نتوانم بنویسم وتو ادامهی سرود قلبم را نشنوی و آخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو هدیه نشود...
اشک هایم را در حلقه چشمم به اسارت می گیرم و نطفه کوچک عشق را درون سینه به زنجیر میکشم..
باز هم منتظر می نشینم تا در امتداد این خیابان سوت و کور صدای قدم های تو در بطن خاطره ام طنین انداز شود...
- ۶۴۵
- ۲۱ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط