P: 2
P: 2
در باز کردم دیدم که تهیونگ داره با یونا بهم خیانت میکنه
اشک تو چشمام جم شد تمام حرفایی که بهم زد اون ها همه الکی بود
_ا.تت
گریم گرفت از اونجا رفتم
رفتم بالا لباسم عوض کردم تهیونگ امد تو اتاق
_ا.ت
+برو اونور(گریه)
_ا.ت باور کن اون چیزیکه فکر میکنی نیست
+پس چی بود ها نکنه یونا داشت میکردت گمشو اونو نمیخوام ببینمت(گریه)(خواهر دختر نمیتونه پسر اهم کنه خجالت بکش این چه حرفی بود زدی)
_ا.ت تروخدا الان میخوای کجا بری
+به توچه ها چکارمی (گریه)
_ا.ت تروخدا(گریه)
دلم نمیخواست گریه شو ببینم اما اون بهم خیانت کرده بود
دیدم جلوم زانو زد
+کیم تهیونگ جلوم زانو زن دیگه نمیخوام ببینمت(گریه)
این گفتم رفتم بیرون صدای داد تهیونگ امد اما محل ندادم رفتم
ساعت ۸ شب بود تاریک بود میترسیدم ولی محل ندادم رفتم خونه مامان بزرگ
رسیدم دم در خونه مامان بزرگ
در زدم
£ا.ت دخترم
+مامانی (گریه)
رفتم بغلش کردم
£دخترم چی شده بیا تو
رفتیم تو رو مبل نشستم مامان بزرگ رو مبل نشست
همه چیو براش تعریف کردم
£ا.ت تو با داییت رابطه داشتی
+اره مامان بزرگ(گریه شدید)
£باش آروم باش ا.ت
+نمیتونم مامان بزرگ من عاشقشم (گریه )
£باش دخترم همه چی درست میشه
امد بغلم
£هیس آروم باش دخترم
بغلم کرد تو بغلش خوابم برد
یک ماه از این قضیه گذشت من همیشه،حالم بدتر میشد تهیونگ همیشه میومد خونه مادر بزرگ اما من بهش محل نمیدادم چند بار به خواهش کردن افتاد گریه کردم اما محلش ندادم
حالم خودم بدتر میشد
تو اتاقم بودم حالم خیلی بد بود
£دخترم بیا پایین خواهر زادم آمده بیا باهاش آشنا شو
+ب.اش
£دخترم خوبی چرا صدات میلرزه
+نه چیزی نیست
با مامان بزرگ رفتم پایین سرم پایین بود
£پسرم این از دخترم ا.ت ا.ت اینم پسرم فیلیکس
×سلام ا.ت من فیلیکس هستن ۲۳ سالمه دستش آورد جلو
سرم گرفتم بالا یه پسر خیلی خوشگل کیوت بود
بهش دست دادم
+منم ا.ت هستم ۱۸ سالمه
×خوش بختم😊
+😊
×ا.ت چرا صورتت اینطوری گریه کردی
+ام..
×نمیخواد چیزی بگی زود برو حموم بیا بیرون کلی باهات حرف دارم
+باش
خیلی پسر باحالی بود خیلی تند تند حرف میزد از این کارش خندم گرفت رفتم بالا.....
در باز کردم دیدم که تهیونگ داره با یونا بهم خیانت میکنه
اشک تو چشمام جم شد تمام حرفایی که بهم زد اون ها همه الکی بود
_ا.تت
گریم گرفت از اونجا رفتم
رفتم بالا لباسم عوض کردم تهیونگ امد تو اتاق
_ا.ت
+برو اونور(گریه)
_ا.ت باور کن اون چیزیکه فکر میکنی نیست
+پس چی بود ها نکنه یونا داشت میکردت گمشو اونو نمیخوام ببینمت(گریه)(خواهر دختر نمیتونه پسر اهم کنه خجالت بکش این چه حرفی بود زدی)
_ا.ت تروخدا الان میخوای کجا بری
+به توچه ها چکارمی (گریه)
_ا.ت تروخدا(گریه)
دلم نمیخواست گریه شو ببینم اما اون بهم خیانت کرده بود
دیدم جلوم زانو زد
+کیم تهیونگ جلوم زانو زن دیگه نمیخوام ببینمت(گریه)
این گفتم رفتم بیرون صدای داد تهیونگ امد اما محل ندادم رفتم
ساعت ۸ شب بود تاریک بود میترسیدم ولی محل ندادم رفتم خونه مامان بزرگ
رسیدم دم در خونه مامان بزرگ
در زدم
£ا.ت دخترم
+مامانی (گریه)
رفتم بغلش کردم
£دخترم چی شده بیا تو
رفتیم تو رو مبل نشستم مامان بزرگ رو مبل نشست
همه چیو براش تعریف کردم
£ا.ت تو با داییت رابطه داشتی
+اره مامان بزرگ(گریه شدید)
£باش آروم باش ا.ت
+نمیتونم مامان بزرگ من عاشقشم (گریه )
£باش دخترم همه چی درست میشه
امد بغلم
£هیس آروم باش دخترم
بغلم کرد تو بغلش خوابم برد
یک ماه از این قضیه گذشت من همیشه،حالم بدتر میشد تهیونگ همیشه میومد خونه مادر بزرگ اما من بهش محل نمیدادم چند بار به خواهش کردن افتاد گریه کردم اما محلش ندادم
حالم خودم بدتر میشد
تو اتاقم بودم حالم خیلی بد بود
£دخترم بیا پایین خواهر زادم آمده بیا باهاش آشنا شو
+ب.اش
£دخترم خوبی چرا صدات میلرزه
+نه چیزی نیست
با مامان بزرگ رفتم پایین سرم پایین بود
£پسرم این از دخترم ا.ت ا.ت اینم پسرم فیلیکس
×سلام ا.ت من فیلیکس هستن ۲۳ سالمه دستش آورد جلو
سرم گرفتم بالا یه پسر خیلی خوشگل کیوت بود
بهش دست دادم
+منم ا.ت هستم ۱۸ سالمه
×خوش بختم😊
+😊
×ا.ت چرا صورتت اینطوری گریه کردی
+ام..
×نمیخواد چیزی بگی زود برو حموم بیا بیرون کلی باهات حرف دارم
+باش
خیلی پسر باحالی بود خیلی تند تند حرف میزد از این کارش خندم گرفت رفتم بالا.....
۱۵.۴k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.