همه جا تاریک بود دود سیگارش همه جا را فرا گرفته بود او هم
همه جا تاریک بود دود سیگارش همه جا را فرا گرفته بود او همیشه درحال فرار کردن بود فرار کردن از حس هایی که روح او را خورد و جسمش را سرد میکردند او فراری بود از آسمان ابری روزگارش از تیرگی شب هایش از آدم های اطرافش آگاه بود از نیرنگی که درون قلبهایشان درحال پرورش دادن بود او همه چیز را میدانست حتی از نقاب فریبنده ظاهرشان باخبر بود اما خود او هم جزئی از آدم ها بود از فرار کردن خسته شده بود از حس های بی پایان و کلماتی که هیچوقت قرار نبود به زبان آورده شوند چه مدتی بود که سکوت رفیق او شده بود ؟!
چند وقت همدم تنهایی های او بود؟ تا کی میخواست به سکوت کردن ادامه دهد؟ تا کی میخواست این چنین زندگی کند؟ و در خود مچاله شود آیا او ناگریز بود که این چنین ادامه دهد ؟
تا کی میخواست زخم تکه های قلبش که با سکوت او را ناگریز به گریز کرده بود را با خود حمل کند؟
پس اسلحه را سمت خود میگیرد
شاید که زمان فرار کردن به پایان برسد.
باید رها شود از دنیای تلخ و سیاه روز ها و شب هایش و تیر روشنایی به سمت تاریکی روحش روانه شود .
(دوستان این نوشته ها تخیل ذهن نویسنده است) #کپیممنوع
چند وقت همدم تنهایی های او بود؟ تا کی میخواست به سکوت کردن ادامه دهد؟ تا کی میخواست این چنین زندگی کند؟ و در خود مچاله شود آیا او ناگریز بود که این چنین ادامه دهد ؟
تا کی میخواست زخم تکه های قلبش که با سکوت او را ناگریز به گریز کرده بود را با خود حمل کند؟
پس اسلحه را سمت خود میگیرد
شاید که زمان فرار کردن به پایان برسد.
باید رها شود از دنیای تلخ و سیاه روز ها و شب هایش و تیر روشنایی به سمت تاریکی روحش روانه شود .
(دوستان این نوشته ها تخیل ذهن نویسنده است) #کپیممنوع
۹.۰k
۲۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.