توقع بی جاییست
توقع بی جاییست...
از تو...
که انتظار داشته باشم که مرا به یاد داشته باشی...
در این همه رنگارنگی؛بی رنگی مرا چه به تو!!!
اما کاش کمی...کمی حس بودن میکردم...
مرا ببین
سخت در کنج اتاقی منتظر صدای تو هستم...
هر جمعه...
هرچند...
تقصیر روز ها نیست...
من جمعه را بهانه کردم...
هر جمعه میاید و میرود...
بی تو میگذرد...
و من تنها تر از قبل...
همچنان کنج آن اتاق نشسته ام...
کمی فرسوده تر...
بی رنگ تر از قبل...
و در نهایت...
به خواب پناه میبرم تا تو را شاید آنجا در آغوش گیرم...
از تو...
که انتظار داشته باشم که مرا به یاد داشته باشی...
در این همه رنگارنگی؛بی رنگی مرا چه به تو!!!
اما کاش کمی...کمی حس بودن میکردم...
مرا ببین
سخت در کنج اتاقی منتظر صدای تو هستم...
هر جمعه...
هرچند...
تقصیر روز ها نیست...
من جمعه را بهانه کردم...
هر جمعه میاید و میرود...
بی تو میگذرد...
و من تنها تر از قبل...
همچنان کنج آن اتاق نشسته ام...
کمی فرسوده تر...
بی رنگ تر از قبل...
و در نهایت...
به خواب پناه میبرم تا تو را شاید آنجا در آغوش گیرم...
- ۵۴۵
- ۳۱ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط