چشمهایم را میبندم و سعی میکنم آخرین لبخندت را به یاد بیاو
چشمهایم را میبندم و سعی میکنم آخرین لبخندت را به یاد بیاورم...
دارد کم کم محو میشود تصویرت...
تو نیستی و نمیدانی چقدر دلچسب است تصور آن چهره مغرور اما لبخند برلب و چفیه بر دوشت...
حتی اخم کردنهایت به وقت نبرد...
سعی میکنم چهره ات را تصور کنم این شبها که هربار به نور پدافند توی آسمان نگاه میکنم تو را به یادم می آورد...
و دلهره ای که تمام وجودم را طی میکند و میرسد به چشمهایم... و خواب را میبرد...
و زیر لب میگویم : بلا دور باشد قهرمان من...
محبوب من...
پاسدار حریم عشق...
دلتنگی با طعم گس نگرانی دارد امانم را میبرد...
دارد کم کم محو میشود چهره ات...
دارد کم کم محو میشود تصویرت...
تو نیستی و نمیدانی چقدر دلچسب است تصور آن چهره مغرور اما لبخند برلب و چفیه بر دوشت...
حتی اخم کردنهایت به وقت نبرد...
سعی میکنم چهره ات را تصور کنم این شبها که هربار به نور پدافند توی آسمان نگاه میکنم تو را به یادم می آورد...
و دلهره ای که تمام وجودم را طی میکند و میرسد به چشمهایم... و خواب را میبرد...
و زیر لب میگویم : بلا دور باشد قهرمان من...
محبوب من...
پاسدار حریم عشق...
دلتنگی با طعم گس نگرانی دارد امانم را میبرد...
دارد کم کم محو میشود چهره ات...
- ۱۸.۶k
- ۳۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط