درد دارد با درد زندگی کردن
درد دارد با درد زندگی کردن
میدانی وقتی خودت را به ندانستن میزنی همه چیز خوب است
همه چیز در ندانستن ها خوب است
در درک نکردن ها
از دور که نگاه میکنی زیاد هم بد نیست
ولی دست و پنجه نرم کردن با خیلی چیز ها خیلی بد تر از آنچه است که فکر میکنی
گاهی غصه میخوری ، میشکنی ، بلند میشوی و لبخند میزنی
میدانی همین لبخند هاست که تو را میسازد ، ولی حیف که این روزها با لبخند بلند شدن آنقدر سخت است که نمی توانی درک کنی
سخت است زندگی ، سخت است نفس کشیدن
سخت است درد داشتن در عین بی دردی
سخت است زندگی بی غم
چقدر خوش است شنیدن خوشبختی دیگران
چقدر سخت است تو هم همان باشی و نباشی
چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن
میگذارم به حساب تنهایی هایم که تو اینجایی و من خوشحالم
میگذارم به حساب خوشی های بی انتهایت
ولی بدان روزی میرسد میخندم و به رویت می آورم
میخندم و میخندم و به رویت می آورم
آنقدر به رویت می آورم که به گریه بیوفتی
آنقدر که پشیمانی برایت کم باشد
کم باشد برایت گریستن
میدانی گاه که به بی نهایت برسی دیگر بد میشوی
بد شدن هایت هم دست خودت نیست بد روزگار تو را بد میکند
بد روزگار سنگت میکند
بد روزگار است دیگر
یک روز پرسیدی چه شد این شدی میدانی چه میگویم
تو را بهانه میکنم ، هه بهانه ، این واقعیت بهانه برایش بی معناست !
گریه هایش را نمی شنوی و ریا کاری دیگران ملاکت شده است
روزی میرسد گریه هایت شنیدنی میشود که ریا کاری هایم را نمی فهمی
شاید تو خوب باشی برای دیگران ولی خوبی نکردی
خوبی نکردی و بد روزگار مرا بد میکند که به تو بدی را بفهماند
لیاقت نداری اینجا باشی ، از ما خوبی ببینی
بی لیاقت بودن آنقدر ها هم سخت نیست
به سه نرسیده بی لیاقت شده ای
به همین سادگی
میدانی وقتی خودت را به ندانستن میزنی همه چیز خوب است
همه چیز در ندانستن ها خوب است
در درک نکردن ها
از دور که نگاه میکنی زیاد هم بد نیست
ولی دست و پنجه نرم کردن با خیلی چیز ها خیلی بد تر از آنچه است که فکر میکنی
گاهی غصه میخوری ، میشکنی ، بلند میشوی و لبخند میزنی
میدانی همین لبخند هاست که تو را میسازد ، ولی حیف که این روزها با لبخند بلند شدن آنقدر سخت است که نمی توانی درک کنی
سخت است زندگی ، سخت است نفس کشیدن
سخت است درد داشتن در عین بی دردی
سخت است زندگی بی غم
چقدر خوش است شنیدن خوشبختی دیگران
چقدر سخت است تو هم همان باشی و نباشی
چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن
میگذارم به حساب تنهایی هایم که تو اینجایی و من خوشحالم
میگذارم به حساب خوشی های بی انتهایت
ولی بدان روزی میرسد میخندم و به رویت می آورم
میخندم و میخندم و به رویت می آورم
آنقدر به رویت می آورم که به گریه بیوفتی
آنقدر که پشیمانی برایت کم باشد
کم باشد برایت گریستن
میدانی گاه که به بی نهایت برسی دیگر بد میشوی
بد شدن هایت هم دست خودت نیست بد روزگار تو را بد میکند
بد روزگار سنگت میکند
بد روزگار است دیگر
یک روز پرسیدی چه شد این شدی میدانی چه میگویم
تو را بهانه میکنم ، هه بهانه ، این واقعیت بهانه برایش بی معناست !
گریه هایش را نمی شنوی و ریا کاری دیگران ملاکت شده است
روزی میرسد گریه هایت شنیدنی میشود که ریا کاری هایم را نمی فهمی
شاید تو خوب باشی برای دیگران ولی خوبی نکردی
خوبی نکردی و بد روزگار مرا بد میکند که به تو بدی را بفهماند
لیاقت نداری اینجا باشی ، از ما خوبی ببینی
بی لیاقت بودن آنقدر ها هم سخت نیست
به سه نرسیده بی لیاقت شده ای
به همین سادگی
۷.۲k
۰۷ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.