قسمت سی و یکم دوست دخترم باش😍
قسمت سی و یکم دوست دخترم باش😍
پارت تهیونگ
رو مبل نشسته بودم و نگران بودم
همش یاد گردنبندی که دور گردن یجی بود میفتادم
#من مطمعنم یه جایی دیدمش
تو همین حال بودم که یاد رونا افتادم
دخترو 2 ساعته گذاشتم تو اتاق هنوز بیرون نیومده
خواستم بلند شم که به رونا بگم بیاد بیرون یجی رفته یه با صدای در قلبم ریخت
#نکنههههه....رزی
چشمم به جونگکوک و رونا افتاد که با صدای در به سمتم اومده بودن
_نمیخوای در رو باز کنی؟
خیلی ترسیده بودم از اینکه در رو باز کنم ولی رزی رو جلوی چشمام نبینم
دو قدم به سمت در رفتم اما میترسیدم از اینکه در رو باز کنم
دستم رو به سمت دستگیره در بردم و بازش کردم
با دیدن رزی تو بغل یجی چشمام چهار تا شد.رزی که مث یک مرده ی متحرک جلوم واسته بود دلم ریخت و نمیدونستم چیکار کنم
رفتم جلو رزی رو بغل کنم که....
فلش بک رزی
همیجوری عقب میرفتم تا که گردنبندم رو پیدا کنم
اون از هز چیزی برام مهم تر بود
نمیتونستم ازش بگذرم
+ای خدا چیکارش کردم
همونجوری که سرم به زمین بود به چیزی برخورد کردم
تا سرم رو بالا آوردم انگار دنیا بالای سرم تموم شد
:چرا فرار کردی؟؟؟؟نمیدونی اگه از دست رییس فرار کنی چه بلایی سرت میاد؟
زبونم بمد اومده بود و نمیدونستم باید چی بگم
+ممممم....مممن هیچ کار اشتباهی نکردم
:اونو دیگه رییس تشخیص میده نه من و تو
اون مرد داشت منو میگرفت که یکدفعه حس کردم
حسی از پشت به مرد ضربه زد و مرد دستش از من ول شد
از این فرصت استفاده کردم و مشت محکی به شکم مرد زدم
مرد زمین افتاد
اما با دیدن دختری که خیلی زیبا بود جلوم متعجب شدم
@بلند شو باید فرار کنیم
دخترک زیر دستامو گرفت و از زمین بلندم کرد
منم دستشو محکم گرفتمو پا به پاش شروع به دویدن کردم
س از کمی دویدن دختر واستاد
@سریع سوار ماشین شو
بدون هیچ درنگی سوار ماشین شدم اما از راهی که داشت میرفت تعجب کردم که یکدفعه واستاد
پایان پارت سی و یکم
لایک و فالو یادتون نره😘😍
پارت تهیونگ
رو مبل نشسته بودم و نگران بودم
همش یاد گردنبندی که دور گردن یجی بود میفتادم
#من مطمعنم یه جایی دیدمش
تو همین حال بودم که یاد رونا افتادم
دخترو 2 ساعته گذاشتم تو اتاق هنوز بیرون نیومده
خواستم بلند شم که به رونا بگم بیاد بیرون یجی رفته یه با صدای در قلبم ریخت
#نکنههههه....رزی
چشمم به جونگکوک و رونا افتاد که با صدای در به سمتم اومده بودن
_نمیخوای در رو باز کنی؟
خیلی ترسیده بودم از اینکه در رو باز کنم ولی رزی رو جلوی چشمام نبینم
دو قدم به سمت در رفتم اما میترسیدم از اینکه در رو باز کنم
دستم رو به سمت دستگیره در بردم و بازش کردم
با دیدن رزی تو بغل یجی چشمام چهار تا شد.رزی که مث یک مرده ی متحرک جلوم واسته بود دلم ریخت و نمیدونستم چیکار کنم
رفتم جلو رزی رو بغل کنم که....
فلش بک رزی
همیجوری عقب میرفتم تا که گردنبندم رو پیدا کنم
اون از هز چیزی برام مهم تر بود
نمیتونستم ازش بگذرم
+ای خدا چیکارش کردم
همونجوری که سرم به زمین بود به چیزی برخورد کردم
تا سرم رو بالا آوردم انگار دنیا بالای سرم تموم شد
:چرا فرار کردی؟؟؟؟نمیدونی اگه از دست رییس فرار کنی چه بلایی سرت میاد؟
زبونم بمد اومده بود و نمیدونستم باید چی بگم
+ممممم....مممن هیچ کار اشتباهی نکردم
:اونو دیگه رییس تشخیص میده نه من و تو
اون مرد داشت منو میگرفت که یکدفعه حس کردم
حسی از پشت به مرد ضربه زد و مرد دستش از من ول شد
از این فرصت استفاده کردم و مشت محکی به شکم مرد زدم
مرد زمین افتاد
اما با دیدن دختری که خیلی زیبا بود جلوم متعجب شدم
@بلند شو باید فرار کنیم
دخترک زیر دستامو گرفت و از زمین بلندم کرد
منم دستشو محکم گرفتمو پا به پاش شروع به دویدن کردم
س از کمی دویدن دختر واستاد
@سریع سوار ماشین شو
بدون هیچ درنگی سوار ماشین شدم اما از راهی که داشت میرفت تعجب کردم که یکدفعه واستاد
پایان پارت سی و یکم
لایک و فالو یادتون نره😘😍
۳.۵k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.