پارت سی ام دوست دخترم باش😍
پارت سی ام دوست دخترم باش😍
پارت رزی
صدای آبی می شنیدم که انگار خودم روی آب شناورم
یکم سرجام تکون خوردم و شکمم در حد اتمسفر یه سوزش افتاد
چشمام رو باز کردم
هوا روشن بود انگار .....
تازه فهمیدم که بهوش اومدم اما اینجا ......اینجا کجاست؟؟؟؟
بلند شدم و دیدم روی یک تخت دراز کشیدم و یک پتو هم روی منه
نگاهی به دور و برم کردم
+وووووو عجب اتاقی چقدر قشنگه اما اینجا کجاست؟
از روی تخت بلند شدم و در رو باز کردم که باد خنکی به صورتم خورد
نگاهی به دور و بر کردم که
+واااااای اینجا......اینجا..... کشتیه؟؟
از پله ها بالا رفتم و دیدم سوار یک کشتی وسط دریام
موهام رو دور گوشم انداختم و رفتم جلو که دیدم یک پیرمرد که به نظر میرسید کاپیتان کشتی باشه
رفتم سمتش
نگاهش رو کج کرد و منو دید
با حالتی نگران به سمنم اومد و گفت
:خوبی دخترم؟؟؟
+ببخشید شما کی هستین؟؟؟من اینجا چیکار میکنم؟؟
مرد دستشو گذاشت روی دستم و گفت
:بیا بریم اینجا سرما میخوری همونجوری هم حالت خوب نیست
با مرد وارد اتاقی که داخلش خواب بودم شدیم
:دخترم شما اینحا چیکار میکنی؟
با این حرفش یاد دیشب افتادم و بغضم ترکید و شروع کردم به گریه
+منننن...من هیچ کاری نکردم(با گریه)
:چرا گریه میکنی دخترم برای من بگو چیشده؟من کمکت میکنم
موهام رو کنار زدم و آسمان رو پاک کردم
+من از شما فقط یه چیزی میخوام
:بگو عزیزم
+میخوام بدونم من باید چطوری برم سئول
:چییی؟؟سئول؟؟؟
+آره باید سریع برم
:باشه من میدونم ولی باید حدود ۴ ساعت تو راه باشی
کلی خوشحال شدم وای مونده بودم من اینجا چیکار میکنم واسه همین پرسیدم
+اها راستی من چطور اینجام؟؟؟؟
:دیشب میخواستم بیام سمت کشتی که واسه سحر راه بندازمش که دیدم تو کنار ساحل از حال رفتی واسه همین منم بغلت کردم و گذاشتمت تو کشتی
+من...من...من خیلی معذرت میخوام
:مشکلی نیست من الان کشتی به سمت ساحل کج میکنم که بری سوار ماشین بشی و بری سئول
+خیلی ممنونم
فلش بعد از رسیدن به سئول
از ماشین پیاده شدم و از دیدن سئول چشمام برق زد
+خداروشکر باید سریع برم خونه
دو قدم رفتم جلو که دیدم گردنبندم تو گردنم نیست
+واااای خدای من گردنبندم کجاست؟
خیلی اطراف گشتم ولی پیداش نکردم
هیچی نخورده بودم واسه همین حس کردم چشمام داره سیاهی میره ولی همونجوری به راهم ادامه دادم
پارت تهیونگ
تو خونه نشسته بودم که یکدفعه زنگ خونه بصدا در اومد
با شنیدن صدای در از جام پریدم و به أین فکر کردم که نکنه رزی باشه
سریع به سمت در رفتم و با کشیدن نفس عمیقی در رو باز کردم
با دیدن چیزی که جلوی روم ب.د
پایان پارت سی ام
لایک و فالو یادتون نره😍
پارت رزی
صدای آبی می شنیدم که انگار خودم روی آب شناورم
یکم سرجام تکون خوردم و شکمم در حد اتمسفر یه سوزش افتاد
چشمام رو باز کردم
هوا روشن بود انگار .....
تازه فهمیدم که بهوش اومدم اما اینجا ......اینجا کجاست؟؟؟؟
بلند شدم و دیدم روی یک تخت دراز کشیدم و یک پتو هم روی منه
نگاهی به دور و برم کردم
+وووووو عجب اتاقی چقدر قشنگه اما اینجا کجاست؟
از روی تخت بلند شدم و در رو باز کردم که باد خنکی به صورتم خورد
نگاهی به دور و بر کردم که
+واااااای اینجا......اینجا..... کشتیه؟؟
از پله ها بالا رفتم و دیدم سوار یک کشتی وسط دریام
موهام رو دور گوشم انداختم و رفتم جلو که دیدم یک پیرمرد که به نظر میرسید کاپیتان کشتی باشه
رفتم سمتش
نگاهش رو کج کرد و منو دید
با حالتی نگران به سمنم اومد و گفت
:خوبی دخترم؟؟؟
+ببخشید شما کی هستین؟؟؟من اینجا چیکار میکنم؟؟
مرد دستشو گذاشت روی دستم و گفت
:بیا بریم اینجا سرما میخوری همونجوری هم حالت خوب نیست
با مرد وارد اتاقی که داخلش خواب بودم شدیم
:دخترم شما اینحا چیکار میکنی؟
با این حرفش یاد دیشب افتادم و بغضم ترکید و شروع کردم به گریه
+منننن...من هیچ کاری نکردم(با گریه)
:چرا گریه میکنی دخترم برای من بگو چیشده؟من کمکت میکنم
موهام رو کنار زدم و آسمان رو پاک کردم
+من از شما فقط یه چیزی میخوام
:بگو عزیزم
+میخوام بدونم من باید چطوری برم سئول
:چییی؟؟سئول؟؟؟
+آره باید سریع برم
:باشه من میدونم ولی باید حدود ۴ ساعت تو راه باشی
کلی خوشحال شدم وای مونده بودم من اینجا چیکار میکنم واسه همین پرسیدم
+اها راستی من چطور اینجام؟؟؟؟
:دیشب میخواستم بیام سمت کشتی که واسه سحر راه بندازمش که دیدم تو کنار ساحل از حال رفتی واسه همین منم بغلت کردم و گذاشتمت تو کشتی
+من...من...من خیلی معذرت میخوام
:مشکلی نیست من الان کشتی به سمت ساحل کج میکنم که بری سوار ماشین بشی و بری سئول
+خیلی ممنونم
فلش بعد از رسیدن به سئول
از ماشین پیاده شدم و از دیدن سئول چشمام برق زد
+خداروشکر باید سریع برم خونه
دو قدم رفتم جلو که دیدم گردنبندم تو گردنم نیست
+واااای خدای من گردنبندم کجاست؟
خیلی اطراف گشتم ولی پیداش نکردم
هیچی نخورده بودم واسه همین حس کردم چشمام داره سیاهی میره ولی همونجوری به راهم ادامه دادم
پارت تهیونگ
تو خونه نشسته بودم که یکدفعه زنگ خونه بصدا در اومد
با شنیدن صدای در از جام پریدم و به أین فکر کردم که نکنه رزی باشه
سریع به سمت در رفتم و با کشیدن نفس عمیقی در رو باز کردم
با دیدن چیزی که جلوی روم ب.د
پایان پارت سی ام
لایک و فالو یادتون نره😍
۴.۴k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.