یک جایی هم از عمر ؛
یک جایی هم از عمر ؛
از شیشه عقب ماشین به پشت سر نگاه می کنیم.
به آنهایی که ما را دوست داشتند و بی توجه به این دوست داشتن گازش را گرفتیم و رفتیم.
به همه کسانی که حتی به آنها فرصت پاشیدن کاسه آبی به رسم بدرقه ندادیم و داغش را به دلشان گذاشتیم.
نگاه می کنیم به چشمانی که تا رسیدنمان به پیچ سر کوچه ملتمسانه خیس شدند و ما خودمان را به ندیدن زدیم.
دستان یخ کرده ای که سرگردان و مستاصل به نشانه خداحافظی به چپ و راست می رفتند و گاهی جلو و عقب؛ یعنی نرو،
برگرد...
کاش می شد ترمز کرد،
از ماشین پیاده شد ،
به سمتشان رفت و گفت عطسه کردم ،
صبر آمد، امروز روز خوبی برای سفر نیست .😔
از شیشه عقب ماشین به پشت سر نگاه می کنیم.
به آنهایی که ما را دوست داشتند و بی توجه به این دوست داشتن گازش را گرفتیم و رفتیم.
به همه کسانی که حتی به آنها فرصت پاشیدن کاسه آبی به رسم بدرقه ندادیم و داغش را به دلشان گذاشتیم.
نگاه می کنیم به چشمانی که تا رسیدنمان به پیچ سر کوچه ملتمسانه خیس شدند و ما خودمان را به ندیدن زدیم.
دستان یخ کرده ای که سرگردان و مستاصل به نشانه خداحافظی به چپ و راست می رفتند و گاهی جلو و عقب؛ یعنی نرو،
برگرد...
کاش می شد ترمز کرد،
از ماشین پیاده شد ،
به سمتشان رفت و گفت عطسه کردم ،
صبر آمد، امروز روز خوبی برای سفر نیست .😔
۵۴۹
۰۱ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.