پارت سناریوبخاطر تو

پارت ۲ / سناریو:بخاطر تو
برای یه لحظه احساس کردم زمان وایساده.آروم گفتم"تو..."یهو یکی به شونه ام زد.
آیزاوا"هانا حواست به کلاسه؟"گفتم"ها؟آها ببخشید.کوسه من دستکاری انرژی حرکت اجسام غیر زنده است"(قدرتش یه کتاب شد😂)آیزاوا گفت"ممنون میتونی بشینی"و به صندلی کنار اون پسر اشاره کرد.تعجب کردم.گفتم"اونجا؟"اخم کرد و گفت"آره مشکلی داری؟"قیافه اش ترسناک بود.موهای سیاه بلند با یه اخم و چشم هایی که زیرش پف کرده.شبیه اونایی بود که تا حالا ۱۰۰۰ نفر رو اخراج کرده.(چون واقعا کرده😐)

با اضطراب گفتم"نه هیچ مشکلی."و رفتم و کنار همون پسر نشستم.زیر چشمی بهم نگاه کرد.وقتی بهش نگاه کردم روش رو برگردوند و یه تچ کرد.درس شروع شد(این بخش رو یه ذره سریع میریم😐)

زنگ رو ساعت ۹:۳۰ زدن.وسایلم رو مرتب کردم.یهو دیدم اون پسره داره میاد سمتم. از فرصت استفاده کردمو سریع کیف پولم رو برداشتم و زدم بیرون.چرخیدم ببینم پسره چیکار میکنه که پام به لبه در گیر کرد و سقوط آزاد کردم.ولی وقتی تقریبا خورده بودم زمین،احساس کردم رو هوا معلقم و هیچ وزنی ندارم.به اطراف نگاه کردم و دیدم که سه نفر پست سرم ان.

یکی که موهای قهوه ای داشت گفت"حالت خوبه؟"بعد انگار قدرتش رو غیر فعال کرد و منو آروم گذاشت زمین.اون یکی موهاش سیاه و آخری موهاش سبز بود.دختر مو سیاه کمک کرد بلند شم.مدل مویش یکم عجیب بود ولی بهش میومد.دختر مو سبز هم که خیلی شبیه قورباغه بود،کیف پولمو بهم داد.گفتم"ممنون"گفت"خواهش میکنم قور"چه بامزه.واقعا شبیه قورباغه بود.دختر موسیاه اومد جلو
یائوروزو"اسمت هانا بود درسته؟"
هانا"آره درسته
یائوروزو"من یائوروزو ام اینا هم اوراراکا و آسویی ان"
اوراراکا؛آسویی" خوشبختیم"
هانا"منم خوشبختم
رو به دختر قورباغه‌ای کردم و گفتم "ممنون آسویی که کیفمو گرفتی "گفت "سویو صدام کن قور" لبخند زدم و گفتم"خیلی خوب سویو" یاروزو گفت "ما داریم میریم ناهار بخوریم تو هم میای؟" خواستم بگم نه که چشمم به همون پسره افتاد.گفتم"آره منم میام"و راه افتادیم سمت سالن غذا خوری.

وقتی رسیدیم نهار گرفتیم.من چند تا اونیگیرا گرفتم(از اینا 🍙)و شروع کردیم خوردن.دوباره چشمم به همون پسر افتاد.موهای بلوندش خیلی تو چشم بود.از اوراراکا پرسیدم"اوراراکا اسم اون پسره مو بلوند چیه؟"
اوراراکا"اون؟اسم اون باکوگو کاتسوکی هست."و شروع کرد اسم بردن"اونا میدوریا،تنیا،وتودوروکی ان.اونا هم توکویامی،سرو و آئویاما هستن.اون جیرو عه اونم کامیناری.اون اوجیرو و اونم شوجی.اونا هم کریشیما، ساتو و کوتا.اونیم که تک و تنهاست مینتا ست."وقتی حرفش تموم شد انگار دنبال کسی می‌گشت.

یهو دو نفر از پشت من پریدن بیرون.
"ما هم هاکاگوره و مینا ایم!"
یهو هممون ترسیدیم.اونیگیرا پرید تو گلوی من.هاکاگوره زد پشتم.یائوروزو لبخند زد و گفت"دنبالتون می‌گشتیم"مینا گفت"ببخشید دیر کردیم!"

خوب شد. دو تا برون‌گرا کم داشتیم اونا هم اضافه شدن(این حرفش کنایه نیست خوشحالیه)مینا که شبیه ملکه های فضایی بود.هاکاگوره هم که،چی بکم والا.اصلا نبود.اومدن کنار من نشستن.
مینا"هانا قدرتت رو بهمون نشون میدی؟"
هاکاگوره"لطفا لطفا لطفا"
هانا"باشه"
ولی همین که پا شدم ببرمشون حیات زن خورد.دخترا آهی کشیدن.
هانا"زنگ بعدی نشون بدم؟"
همه"آره!"
یائوروزو"خب دیگه بریم بچه ها"
دیدگاه ها (۱)

فقط من منحرف شدم؟

باکودکو💚🧡

ادامه پارت یک

جوجه تیغی عصبانی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط