pat61
pat61
تارا-یک ماه میگذره
سهیل بهوش اومده
الانم دارن روند قانونی کاراشو پیش میبرن
من تواین یه ماه اونقد درگیر عذاب وجدان بودم همچی و بکل فراموش
کردم حتی روم نشد برم به علی تموم ماجرا رو تعریف کنم
ولی بلاخره باید یروزی بهش
میگفتم
وفکرکنم الان بهترین موقع بود
هفته بعد تولدشه امیدوارم توتولدش کنارش باشم
هرچی باشه تولدمون تویه روزه تواین سالا عادت کردم به سورپرایز های تولدش و اینا
توراه استودیو بودم
میخواستم شکوش کنم براهمین کلید انداختم رفتم تو
یه دسته گل رز قرمز براش گرفته بودم
در و بازکردم
از اتاق صدا میومد رفتم توش
علی نشسته بود درحال ادیت زدن بود و سپهر و یه دختر دیگه هم بودن
دختر دیگه رو نمیشناختم
سلام
سپی-عه تارا سلام
دختره-نمیشناسم ولی سلام
تارا-سلام تارا هستم ازدوستای قدیمی بچه ها
علی-سلام
تارا-نگاهی بهش انداختم حالش بهتره از واوایل خراب شدن رابطمون بود
علی-براچی اومدی
تارا-کار دارم میشه یدقه بیایی
علی-پاشدم بیا تراس
تارا-پشت سرش رفتم تو
علی-میشنوم
تارا-برای تو این گلا
علی-به عنوان یه همکار قدیم یمیپذریم
برو سر اصل مطلب
تارا-اومدم راجب رابطمون حرف بزنیم
علی-حرف حرفیم مگه مونده؟
یه رابطه داشتیم که برای هردمون مهم بود ولی تو یهو زدی زیر همچی منم هرچی خواستم درست نزاشی
توهمون موقع که بهم نگفتی ماجرا چیه تموم شدی تارا دیگه چیزی بین من و تو نیست نخواهد بود
داشتم مثل سگ دروغ میگفتم البته از لحاظ قلبی و اینا حرفای منظقم بود
تارا-خوب الان میتونم بهت بگم
علی-چیزی نمونده دیگههه
تموم شد اون همه حس خوب
تموم شد خودتم قول نزن
تارا-صبر کن
علی-چیه
تارا-من عاشقتم
علی-من دیگه نیستم
تارا-علی خواهش میکنم بزار حرف بزنم
علی-بس کن دیگه
تارا-ببینم جای من و گرفته
علی-کی
تارا-همون دختره
علی-تا الان هیچوقت به آوا(همون دختره)فکرنکرده بودم اصلا جز تارا کسی نمیتونه جاشو بگیرهه
ولی شده بخاطر کاری که تارا باهام کرد
میگم
فعلا نه ولی ازش بدمم نمیاد
تارا-توبرای من همون علی همیشگیمی
کاش میزاشتی باهات حرف میزدم علی چرا اینقد یهویی عوض شدی
علی-تارا بس کن
تارا-خدافظ
رفتم با بچه ها خدافظی کردم
و سوار ماشین شدم لعنت به این شانس بابا خوب بزار بهت توضیح بدم دیگهه
#زخم_بازمن#علی-یاسینی#رمان
تارا-یک ماه میگذره
سهیل بهوش اومده
الانم دارن روند قانونی کاراشو پیش میبرن
من تواین یه ماه اونقد درگیر عذاب وجدان بودم همچی و بکل فراموش
کردم حتی روم نشد برم به علی تموم ماجرا رو تعریف کنم
ولی بلاخره باید یروزی بهش
میگفتم
وفکرکنم الان بهترین موقع بود
هفته بعد تولدشه امیدوارم توتولدش کنارش باشم
هرچی باشه تولدمون تویه روزه تواین سالا عادت کردم به سورپرایز های تولدش و اینا
توراه استودیو بودم
میخواستم شکوش کنم براهمین کلید انداختم رفتم تو
یه دسته گل رز قرمز براش گرفته بودم
در و بازکردم
از اتاق صدا میومد رفتم توش
علی نشسته بود درحال ادیت زدن بود و سپهر و یه دختر دیگه هم بودن
دختر دیگه رو نمیشناختم
سلام
سپی-عه تارا سلام
دختره-نمیشناسم ولی سلام
تارا-سلام تارا هستم ازدوستای قدیمی بچه ها
علی-سلام
تارا-نگاهی بهش انداختم حالش بهتره از واوایل خراب شدن رابطمون بود
علی-براچی اومدی
تارا-کار دارم میشه یدقه بیایی
علی-پاشدم بیا تراس
تارا-پشت سرش رفتم تو
علی-میشنوم
تارا-برای تو این گلا
علی-به عنوان یه همکار قدیم یمیپذریم
برو سر اصل مطلب
تارا-اومدم راجب رابطمون حرف بزنیم
علی-حرف حرفیم مگه مونده؟
یه رابطه داشتیم که برای هردمون مهم بود ولی تو یهو زدی زیر همچی منم هرچی خواستم درست نزاشی
توهمون موقع که بهم نگفتی ماجرا چیه تموم شدی تارا دیگه چیزی بین من و تو نیست نخواهد بود
داشتم مثل سگ دروغ میگفتم البته از لحاظ قلبی و اینا حرفای منظقم بود
تارا-خوب الان میتونم بهت بگم
علی-چیزی نمونده دیگههه
تموم شد اون همه حس خوب
تموم شد خودتم قول نزن
تارا-صبر کن
علی-چیه
تارا-من عاشقتم
علی-من دیگه نیستم
تارا-علی خواهش میکنم بزار حرف بزنم
علی-بس کن دیگه
تارا-ببینم جای من و گرفته
علی-کی
تارا-همون دختره
علی-تا الان هیچوقت به آوا(همون دختره)فکرنکرده بودم اصلا جز تارا کسی نمیتونه جاشو بگیرهه
ولی شده بخاطر کاری که تارا باهام کرد
میگم
فعلا نه ولی ازش بدمم نمیاد
تارا-توبرای من همون علی همیشگیمی
کاش میزاشتی باهات حرف میزدم علی چرا اینقد یهویی عوض شدی
علی-تارا بس کن
تارا-خدافظ
رفتم با بچه ها خدافظی کردم
و سوار ماشین شدم لعنت به این شانس بابا خوب بزار بهت توضیح بدم دیگهه
#زخم_بازمن#علی-یاسینی#رمان
۳.۶k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.