بالاخره یه شب ؛ خودمو بر میدارم میبرم تو یه کلبه ی چوبی و
بالاخره یه شب ؛ خودمو بر میدارم میبرم تو یه کلبه ی چوبی وسط یه جنگل آروم بدون هیچ فکر و خیال یا دغدغه ای ،
بدون آدمی ...
طوری غرق سکوتِ شب میشم که غصّه هام یادم بره ،
خودمو بغل میکنم ، نوازشش میکنم
و چشم از ستاره های آسمون بر نمیدارم ،
نفس میکشم ،
زندگی میکنم ،
زِ غوغای جهان فارغِ فارغ ..
بدون آدمی ...
طوری غرق سکوتِ شب میشم که غصّه هام یادم بره ،
خودمو بغل میکنم ، نوازشش میکنم
و چشم از ستاره های آسمون بر نمیدارم ،
نفس میکشم ،
زندگی میکنم ،
زِ غوغای جهان فارغِ فارغ ..
۵.۸k
۲۲ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.