V kook
the rescue
Part 3
تهیونگ بلاخره با کلی اسرار و دعوا تونست جیمینو راضی کنه که به مذاکره برن..
بادیگارد ته جواب ایمیلو داد و درخواست لوکیشن کرد..
جیمین و تهیونگ در حال حاضر شدن بودن...
جیمین روبرو اینه مشغول بستن دکمه لباسش بود ...
همونجوری روبه تهیونگ کرد و گفت
+حس خوبی ندارم....
حس میکنم یه تلست... یعنی مطمئنم...
ببین کی گفتم..
_واای انقد با من ساز مخالف نزن...
چیزی نمیشه ، هواسم هست ، هندلش میکنم..
+من که بعید میدونم
بتونی کاریو پیش ببری هنوز تجربه درست حسابی و لازمه نداری..
_جیمین دیگه خیلی دم دراوردی.
نزار قیچیش کنم...
جیمین که از لحن تند ته ترسیده بود ترجیح داد دیگه چیزی نگه.
جیمین به نشونه حاضرم دستشو تو جیب شلوارش کرد و روبه ته وایساد..
تهیونگ از سکوت ترسیده جیمین نیشخندی زد و کتشو برداشت..
_بریم
+جیمین تعظیم کوتاهی کرد و پشت ته حرکت کرد...
«نویسنده : اُبـُهَتو میبینی تورو خدا؟»
ته فقط با یه دستش به بادیگاردا علامت داد تا باهاش بیان..
از پله ها پایین رفتن و وارد حیاط عمارت شدن..
بادیگارد ماشینو آورد..
جیمین در لندکروز مشکیو برا ته باز کرد و جفتشون نشستن..
ماشین حرکت کرد سمت مقصد...
بعد از یک ساعت به مقصد مورد نظر رسیدن...
تهیونگ از ماشین پیاده شد...
بادیگاردا جلو در رفتن و با بادیگاردای باند مخالف صحبت کردن..
در عمارت بعد از دو مین باز شد و تهیونگ دستشو تو جیبش کرد
سعی کرد همون خشک و سرد همیشگی صورتشو نگه داره..
به نشونه خط دادن به بادیگاردا گلوشو صاف کرد..
دستشو تو جیب شلوارش برد و وارد عمارت تقریباً بزرگ جانگ شد...
جیمین و بقیه پشت سرش حرکت کردن...
با راهنمایی بادیگاردای ناشناس به محل ملاقات رفتن...
یه مرد تقریبا سن بالا ولی سر حال به صندلی تکیه داده بود..
با دیدن تهیونگ لبخندی مرموز و رو مخ رو لبش نشست ...
دستشو به سمت مبل وسط اتاق دراز کرد و سر انگشتای دستشو به هم چسبوند..
+خوش اومدین آقای کیم..
پارسال دوست امسال اشنا...
_نیومدم دل و قلوه ردو بدل کنم...
حرف حسابت چیه..
+منو یادت نمیاد؟
رفیق و شریک همیشگی پدرت...
تهیونگ که نمیتونست این حجم از ک*ص*ک*ش بودن و دروغ گفتن این مرد رو
تحمل کنه اجازه نداد حرف مرد تموم شه با صدای بلند گفت :
_رو سر من دوتا گوش دراز میبینی ؟
همه پرونده هاتو خوندم و میدونم چه آدم کثیفی هستی...
مرد شوکه شد...
ولی سعی کرد ریلکس خودشو نشون بده..
+خب...
میرم سر اصل مطلب...
|_continues_|
لایک و کامنت فراموش نشه عشقا🫀
نظراتتونو بهم بگین..
بوس به کلتون
Part 3
تهیونگ بلاخره با کلی اسرار و دعوا تونست جیمینو راضی کنه که به مذاکره برن..
بادیگارد ته جواب ایمیلو داد و درخواست لوکیشن کرد..
جیمین و تهیونگ در حال حاضر شدن بودن...
جیمین روبرو اینه مشغول بستن دکمه لباسش بود ...
همونجوری روبه تهیونگ کرد و گفت
+حس خوبی ندارم....
حس میکنم یه تلست... یعنی مطمئنم...
ببین کی گفتم..
_واای انقد با من ساز مخالف نزن...
چیزی نمیشه ، هواسم هست ، هندلش میکنم..
+من که بعید میدونم
بتونی کاریو پیش ببری هنوز تجربه درست حسابی و لازمه نداری..
_جیمین دیگه خیلی دم دراوردی.
نزار قیچیش کنم...
جیمین که از لحن تند ته ترسیده بود ترجیح داد دیگه چیزی نگه.
جیمین به نشونه حاضرم دستشو تو جیب شلوارش کرد و روبه ته وایساد..
تهیونگ از سکوت ترسیده جیمین نیشخندی زد و کتشو برداشت..
_بریم
+جیمین تعظیم کوتاهی کرد و پشت ته حرکت کرد...
«نویسنده : اُبـُهَتو میبینی تورو خدا؟»
ته فقط با یه دستش به بادیگاردا علامت داد تا باهاش بیان..
از پله ها پایین رفتن و وارد حیاط عمارت شدن..
بادیگارد ماشینو آورد..
جیمین در لندکروز مشکیو برا ته باز کرد و جفتشون نشستن..
ماشین حرکت کرد سمت مقصد...
بعد از یک ساعت به مقصد مورد نظر رسیدن...
تهیونگ از ماشین پیاده شد...
بادیگاردا جلو در رفتن و با بادیگاردای باند مخالف صحبت کردن..
در عمارت بعد از دو مین باز شد و تهیونگ دستشو تو جیبش کرد
سعی کرد همون خشک و سرد همیشگی صورتشو نگه داره..
به نشونه خط دادن به بادیگاردا گلوشو صاف کرد..
دستشو تو جیب شلوارش برد و وارد عمارت تقریباً بزرگ جانگ شد...
جیمین و بقیه پشت سرش حرکت کردن...
با راهنمایی بادیگاردای ناشناس به محل ملاقات رفتن...
یه مرد تقریبا سن بالا ولی سر حال به صندلی تکیه داده بود..
با دیدن تهیونگ لبخندی مرموز و رو مخ رو لبش نشست ...
دستشو به سمت مبل وسط اتاق دراز کرد و سر انگشتای دستشو به هم چسبوند..
+خوش اومدین آقای کیم..
پارسال دوست امسال اشنا...
_نیومدم دل و قلوه ردو بدل کنم...
حرف حسابت چیه..
+منو یادت نمیاد؟
رفیق و شریک همیشگی پدرت...
تهیونگ که نمیتونست این حجم از ک*ص*ک*ش بودن و دروغ گفتن این مرد رو
تحمل کنه اجازه نداد حرف مرد تموم شه با صدای بلند گفت :
_رو سر من دوتا گوش دراز میبینی ؟
همه پرونده هاتو خوندم و میدونم چه آدم کثیفی هستی...
مرد شوکه شد...
ولی سعی کرد ریلکس خودشو نشون بده..
+خب...
میرم سر اصل مطلب...
|_continues_|
لایک و کامنت فراموش نشه عشقا🫀
نظراتتونو بهم بگین..
بوس به کلتون
۲.۱k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.