scenario v kook
در بطنِ گرگ و میشِ غروب، اخرین نخِ خاطرات خطرآفرینی که دیرزمانی گمان میبردم جاوید خواهند ماند را بین لبانِ یخ بسته ی خود؛ لبانی که هفتم جولای اندرونِ کافه ی نزدیک به ساحل با حرارتِ دو نرمی لبانِ سرخِ گُوارایَت آشنایشان کردی گذاشته و با گرفتن فندک زیر آن، افروختمش. برای آغازِ فصلی نو با گرفتن کامِ آخر از آن نخ، خاطرات را بدرود گفتم و امروز بار دیگر حریصانه جامِ مِی بهشتیِ لبانت را لاجُرعه سرکشیده تا شهدِ آن کامِ تلخ روحم را شیرین کند. جانا اعتماد به خلایق قماری بود که بُرد نداشت. فروزشِ عشق هم بسان شهابی ساقِب بود که با ورود به جوِ استدلال و منطق اُفول میکرد. منِ پیشین میپنداشت که قافیه را بد باخته است اما این من، کنون نیک میداند تو آدم روزهای سختی، خندان چهرِ خاکستریِ حزینم. و تو نیز میدانی هَمرهِ سیه پوش ات آدمِ خطر کردن، پریدن از بلندایِ سخره، عزیمت به ژرفای اقیانوس، پای نهادن بر بسترِ بسیط آن، رفتن در دلِ ظُلمات و انجام ممنوعه هاست. هر دو در عین انسجام؛ پراکنده بودیم. پس تصمیم گرفتیم با هم باشیم. رویین تن از ناملایمات گذر کردن هایمان شد باهم، جسورانه دل به دریا زدن هایمان شد با من..؛
July 10, 2023
خوشتون اومد؟
July 10, 2023
خوشتون اومد؟
۳.۴k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.