گرچ مولانا نبودم شمس تبریزم شدی

گرچہ مولانا نبودم شمسِ تبریزم شدی
آمدے چشم و چراغ باغِ پائیزم شدی

عشق تقدیرم نبود اما تو با اعجازِ خود...
نوش داروے دل و طبع غزل خیزم شدی

شاعرِ خوبے نبودم، آمدے با خوبیَت...
لطف ڪردے مطلعِ اشعارِ ناچیزم شدی

زندگے در چنتہ اش شادے ندارد جز تو ڪه...
خندہ بر لب هایِ از اندوہ لبریزم شدی

آخ میچسبد ڪنارت عاشقے یڪ جور خاص...
در هجومِ گریہ ها لبخند یڪ ریزم شدی

با تو ویرانے عزیزم اتفاق محشریست...
من خراسان میشدم هرجا ڪہ چنگیزم شدی

ناگهانے آمدے تا عشق را معنا ڪنی...
گرچہ مولانا نبودم شمسِ تبریزم شدی


    ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎
دیدگاه ها (۳)

میشود عشق به یک خنده سر آغاز، بخندمی شود روزِ من از خنده ات ...

این عطش هرگز اگر پایان نگیرد، بهتر استاین سرِ شوریده هم ساما...

👌👌👌👌

ﻣﻦ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﻡﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط