این عطش هرگز اگر پایان نگیرد بهتر است

این عطش هرگز اگر پایان نگیرد، بهتر است
این سرِ شوریده هم سامان نگیرد بهتر است

بیـنِ "آب" و "آینـه" حـرفِ جـدایی را مـزن
دستِ من روی سرت، قرآن نگیرد بهتر است

باید از چشمـانِ تـو این بغض را پنهان کنم
در زمیـنِ سوختـه بـاران نگیـرد، بهتر است

مولانا
دیدگاه ها (۳)

وقتی میخواید از طرفتون بپرسید چرا از دستتون ناراحته مثل سعدی...

🍂♥️داشت برایم شعر میخواندکه پریدم میان یکی از مصرع ها و گفتم...

میشود عشق به یک خنده سر آغاز، بخندمی شود روزِ من از خنده ات ...

گرچہ مولانا نبودم شمسِ تبریزم شدیآمدے چشم و چراغ باغِ پائیزم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط