در صفحه ی سفید وسیاهی که چیده اند
در صفحه ی سفید وسیاهی که چیده اند
ما را برای کشتن هم آفریده اند
بیدار میشوند که بازی کنندمان
نه... پا گذاشتیم به خوابی که دیده اند
ما همچنان به مقصد هم راه میرویم
جز این رسیده اند مگر، تا رسیده اند؟
پاهایمان چه منظره هایی چشیده است
چشمانمان چه فاصله ای را دویده اند
من در گریز از تو همانقدر ناگزیر
ما رابه هم تنیده و از هم بریده اند
تاوقت مرگ ـ گرچه نخواهیم ـ با همیم
دور من وتو حلقه ی آتش کشیده اند
اصرار میکنیم به رفتن ولی چه سود
با ید چه کرد با پروبالی که چیده اند؟
مهدی فرجی
ما را برای کشتن هم آفریده اند
بیدار میشوند که بازی کنندمان
نه... پا گذاشتیم به خوابی که دیده اند
ما همچنان به مقصد هم راه میرویم
جز این رسیده اند مگر، تا رسیده اند؟
پاهایمان چه منظره هایی چشیده است
چشمانمان چه فاصله ای را دویده اند
من در گریز از تو همانقدر ناگزیر
ما رابه هم تنیده و از هم بریده اند
تاوقت مرگ ـ گرچه نخواهیم ـ با همیم
دور من وتو حلقه ی آتش کشیده اند
اصرار میکنیم به رفتن ولی چه سود
با ید چه کرد با پروبالی که چیده اند؟
مهدی فرجی
۲۴۸
۰۵ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.