سکوتت را ندانستم نگاهم را نفهمیدی

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی 
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود 
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود
چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری 
چه قصه‌ی محقری، چه اول و چه آخری
ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم 
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم
سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود 
نمی‌دیدیم و می‌رفتیم، هزاران سایه با ما بود
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی 
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
در آن هنگامه‌ی تردید، در آن بن‌بست بی امید 
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود 
شب آغاز تنهایی، شب پایان یاور بود

#اردلان_سرفراز 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
دیدگاه ها (۱)

همراه بسیار است، اما همدمی نیستمثل تمام غصه ها، این هم غمی ن...

یک وجب از پنجره پرواز کن گوش مرا معرکه ی راز کن حرف بزن ابر ...

هنوز بدرود نگفته ایدلم برایت تنگ شده استچه بر من خواهد گذشتا...

آن که سودا زده چشم تو بوده است منم و آن که از هر مژه صد چشمه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط