لجباز جذابP71
لجباز_جذابP71
ات"
لباسامو پوشیدم و اماده شدم و اومدم بیرون دنبال آیو... که تقریبا شب شده بوود.. صدای اهنگ رو میتونستم از همینجا گوس کنم..
به کلبه نزدیک شدم که آیو رو دیدم اومد بیروون خیلی خوشگل شده بود.. فکر کنم بهترین لباسش رو برداشته بود..
×اومدی؟ بریم؟
+یااااا.. تو از منم خوشگل تر شدی حساب نیست..
×نه بابا.. تو عالی همیشه.. شک ندارم کوک محوت میشه.. نمیزاره یک قدمم یکتشون بزاری..
+تهیونگ بد تره.. شاید حتی دعوات هم بکنه از بس که خوشگل شدی دختر..
×خیلی خب دیگه.. صدای اهنگه داره دیوونم میکنه زوود باش بریم..
+اوک..
با آیو رفتیم توی مهمونی....
×الان قش میکنم.. نگهم دار..
+ببین اصلا اوووففف
×قندم افتاد بیا برگردیم..
+گرمه گرمه..
×لو بازی در نیار..
+ببین دخترا چقدر کمن.. یعنی دوست دختر هم ندارن... واااااای
×به سرم زده برم شیطونی کنم..
+بخدا نمیتونم آیو.. اینا خیلی هاتن..
×خیلیییییی
+اروم باش..
×یکی شون سمتمون بیاد میوفتم.. تو بگیریم خب؟
+اروم باش.. پس کوک و تهیونگ کجان؟
×شاید رفتن لباساشون رو بپوشن..
+دعوا نکرده باشن...
×وااااایییی یکیشون نگام کرد.. واااااییی
+جلبه توجه نکننن
×واااییی چشمک زددد... بیا برگردیم من
+چه زوود جا زدی..
×وااای داره میااااد وااای.. خخخ
+اوووففف.. خیلی جذابه...
×اگه حرف بزنه روش کراش میزنم.. فقط خدا کنه با تو باشه..
+اومد هییس..(بچه ها علامت پسره علامت سواله)
؟؟: چطورین؟
اب دهنمو قورت دادم.. یک قدم رفتم عقب.. از قیافه لییا کاملا مشخص بوود که داره میمیره..
آیو سعی میکرد خودش رو کنترل کنه..
×خوبیم
؟؟: نمیاین؟ تولد نوناعه
×اوم
؟؟: خوبی؟
+اره.. شما برو ما هم میایم..
؟؟: اوک..
+خوبی آیو؟
×بخدا نمیتونم.. یکم اب بده دارم میمیرمم
+بیا بریم بشینیم... برات میارم
باآیو رفتیم و آیو نشست منم رفتم اب معدنی رو بردارم که حاسم پرت هلن شد که با پسره گرم گرفته بوود..
خیلی میخندید اب معدنی رو برداشتم که بیام در کافه باز شد و کوک و تهیونگ اومدن تو..
خیلی خوشتیپ شده بودن.. سعی کردم که بهشون زیاد دقت نکنم.. و رفتم پیش آیو..
+بیا..
×بدههه که مردمم
+اومدن..
×چی؟ کوک و تهیونگ؟
+ارهه.. ببین قلبم داره تند میزنه... دیگه نمیتونم.. فقط قول بده دیدیش خودتو رو من نندازی اوک؟
×واااای استرس گرفتمم... پاشو بریم
+نه بشین..
×نمیشه دیگه اومدن.. باید پر رو بشیم..
+با این وضعیتی که من میبینم نمیتونیم...سری مستشون میشیم.. خطرناکه نریم بهتره
×اخه فکر نمیکردم انقدر هات باشن.. اون یکی رو نگا لباس مشکیه بدجور داغه.. از موقعی که رفتی به اون زل زده بودمم..
+عهه منم دقیقا.. ولی اون هلن رو دوست داره فکر کنم.. چون با هلن حرف میزد..
×خوش به حالش چی خررر شانسه..
+اووم.... عهه دارن میان..
×کیا؟
+کوک و تهیونگ... پیدامون کردن..(مگه قایم موشک بازیه؟ )
آیو دهنش باز مونده بوود و دستش رو گذاشت روی سرش و سرشو اورد پایین..
×ببین من آیو نیستم اوکی؟
_ات..
+سلام
_کی اومدین؟
+همین الان..
÷آیو چیشده؟ خوبی؟
×عااا.. شما اومدین.. اره خوبم (مثلا فکر کردن نمیشناسن😂)
+خب بشینین..
_اوک..
نشسته بودیمم.. همچی خوب پیش میرفت تا اینکه هلن با اون پسره اومدن پیش ما..
هلن: بچه ها دوست پسرم یونجین..
از تو لپم رو گاز میگرفتمم که حرفی نزنم...
از حال آیو مشخص بود که اصلا حالش خوب نیست..
یونجین: خوشبختمم..
+سعی میکردم به جای دیگه نگا کنم و حواسم رو یه چیز دیگه پرت کنم..
_منم...
هلن: بیب اینا دوستامن.. همشون.. خودتونو نمخاین معرفی کنید؟
با حرف هلن.. قلبم تند تر میزد و رومو کردم به آیو که چشماش چهار تا شده بود..
_من جونگ کوکم خوشبختم..
÷تهیونگ..
هر کدومشون که خودشونو معرفی میکردن بعدش دست میدادن..
که نوبت به منو آیو شده بود..
آیو از استرس خندش گرفت..
×ایوم..
که نوبت من شد...
ات"
لباسامو پوشیدم و اماده شدم و اومدم بیرون دنبال آیو... که تقریبا شب شده بوود.. صدای اهنگ رو میتونستم از همینجا گوس کنم..
به کلبه نزدیک شدم که آیو رو دیدم اومد بیروون خیلی خوشگل شده بود.. فکر کنم بهترین لباسش رو برداشته بود..
×اومدی؟ بریم؟
+یااااا.. تو از منم خوشگل تر شدی حساب نیست..
×نه بابا.. تو عالی همیشه.. شک ندارم کوک محوت میشه.. نمیزاره یک قدمم یکتشون بزاری..
+تهیونگ بد تره.. شاید حتی دعوات هم بکنه از بس که خوشگل شدی دختر..
×خیلی خب دیگه.. صدای اهنگه داره دیوونم میکنه زوود باش بریم..
+اوک..
با آیو رفتیم توی مهمونی....
×الان قش میکنم.. نگهم دار..
+ببین اصلا اوووففف
×قندم افتاد بیا برگردیم..
+گرمه گرمه..
×لو بازی در نیار..
+ببین دخترا چقدر کمن.. یعنی دوست دختر هم ندارن... واااااای
×به سرم زده برم شیطونی کنم..
+بخدا نمیتونم آیو.. اینا خیلی هاتن..
×خیلیییییی
+اروم باش..
×یکی شون سمتمون بیاد میوفتم.. تو بگیریم خب؟
+اروم باش.. پس کوک و تهیونگ کجان؟
×شاید رفتن لباساشون رو بپوشن..
+دعوا نکرده باشن...
×وااااایییی یکیشون نگام کرد.. واااااییی
+جلبه توجه نکننن
×واااییی چشمک زددد... بیا برگردیم من
+چه زوود جا زدی..
×وااای داره میااااد وااای.. خخخ
+اوووففف.. خیلی جذابه...
×اگه حرف بزنه روش کراش میزنم.. فقط خدا کنه با تو باشه..
+اومد هییس..(بچه ها علامت پسره علامت سواله)
؟؟: چطورین؟
اب دهنمو قورت دادم.. یک قدم رفتم عقب.. از قیافه لییا کاملا مشخص بوود که داره میمیره..
آیو سعی میکرد خودش رو کنترل کنه..
×خوبیم
؟؟: نمیاین؟ تولد نوناعه
×اوم
؟؟: خوبی؟
+اره.. شما برو ما هم میایم..
؟؟: اوک..
+خوبی آیو؟
×بخدا نمیتونم.. یکم اب بده دارم میمیرمم
+بیا بریم بشینیم... برات میارم
باآیو رفتیم و آیو نشست منم رفتم اب معدنی رو بردارم که حاسم پرت هلن شد که با پسره گرم گرفته بوود..
خیلی میخندید اب معدنی رو برداشتم که بیام در کافه باز شد و کوک و تهیونگ اومدن تو..
خیلی خوشتیپ شده بودن.. سعی کردم که بهشون زیاد دقت نکنم.. و رفتم پیش آیو..
+بیا..
×بدههه که مردمم
+اومدن..
×چی؟ کوک و تهیونگ؟
+ارهه.. ببین قلبم داره تند میزنه... دیگه نمیتونم.. فقط قول بده دیدیش خودتو رو من نندازی اوک؟
×واااای استرس گرفتمم... پاشو بریم
+نه بشین..
×نمیشه دیگه اومدن.. باید پر رو بشیم..
+با این وضعیتی که من میبینم نمیتونیم...سری مستشون میشیم.. خطرناکه نریم بهتره
×اخه فکر نمیکردم انقدر هات باشن.. اون یکی رو نگا لباس مشکیه بدجور داغه.. از موقعی که رفتی به اون زل زده بودمم..
+عهه منم دقیقا.. ولی اون هلن رو دوست داره فکر کنم.. چون با هلن حرف میزد..
×خوش به حالش چی خررر شانسه..
+اووم.... عهه دارن میان..
×کیا؟
+کوک و تهیونگ... پیدامون کردن..(مگه قایم موشک بازیه؟ )
آیو دهنش باز مونده بوود و دستش رو گذاشت روی سرش و سرشو اورد پایین..
×ببین من آیو نیستم اوکی؟
_ات..
+سلام
_کی اومدین؟
+همین الان..
÷آیو چیشده؟ خوبی؟
×عااا.. شما اومدین.. اره خوبم (مثلا فکر کردن نمیشناسن😂)
+خب بشینین..
_اوک..
نشسته بودیمم.. همچی خوب پیش میرفت تا اینکه هلن با اون پسره اومدن پیش ما..
هلن: بچه ها دوست پسرم یونجین..
از تو لپم رو گاز میگرفتمم که حرفی نزنم...
از حال آیو مشخص بود که اصلا حالش خوب نیست..
یونجین: خوشبختمم..
+سعی میکردم به جای دیگه نگا کنم و حواسم رو یه چیز دیگه پرت کنم..
_منم...
هلن: بیب اینا دوستامن.. همشون.. خودتونو نمخاین معرفی کنید؟
با حرف هلن.. قلبم تند تر میزد و رومو کردم به آیو که چشماش چهار تا شده بود..
_من جونگ کوکم خوشبختم..
÷تهیونگ..
هر کدومشون که خودشونو معرفی میکردن بعدش دست میدادن..
که نوبت به منو آیو شده بود..
آیو از استرس خندش گرفت..
×ایوم..
که نوبت من شد...
۱۶.۶k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.