از بهر خدا بنگر در روی چو زر جانا


از بهر خدا بنگر در روی چو زر جانا
هر جا که روی ما را با خویش ببر جانا

چون در دل ما آیی تو دامن خود برکش
تا جامه نیالایی از خون جگر جانا

ای ماه برآ آخر بر کوری مه رویان
ابری سیه اندرکش در روی قمر جانا

زان روز که زادی تو ای لب شکر از مادر
آوه که چه کاسد شد بازار شکر جانا

گفتی که سلام علیک بگرفت همه عالم
دل سجده درافتاده جان بسته کمر جانا

چون شمع بدم سوزان هر شب به سحر کشته
امروز بنشناسم شب را ز سحر جانا

#مولانای_جان
دیدگاه ها (۱۴)

تو نیستی واین بارانچه بیهوده می‌باردچرا که خیس نخواهیم شدبا ...

چه هنگام می‌زیسته‌ام؟کدام مجموعه‌ پیوسته‌ روزها و شبان را من...

به شب که مرا با تو آشنا کرده توسل می جویمباشد که مرا بشنودبا...

مرا زیبا به یاد بیاربرای تو،شب‌های به یاد ماندنی باقی گذاشته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط