من نيز چو خورشيد دلم زنده به عشق است
من نيز چو خورشيد دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم كه نپويم
هر صبح در آيينه جادويی خورشيد
چون می نگرم او همه من من همه اويم
او روشنی و گرمی بازار وجود است
درسينه من نيز دلی گرم تر از اوست
او يك سر آسوده به بالين ننهاده ست
من نيز به سر می دوم اندر طلب دوست
ما هر دو در اين صبح طربناك بهاری
از خلوت و خاموشی شب پا به فراريم
ما هر دو در آغوش پر از مهر طبيعت
با ديده جان محو تماشای بهاريم
ما آتش افتاده به نيزار ملاليم
ما عاشق نوريم و سروريم و صفاييم
بگذار كه سرمست و غزلخوان من و خورشيد
بالی بگشاييم و به سوي تو بياييم...
#فریدون_مشیری
❤️
راه دل خود را نتوانم كه نپويم
هر صبح در آيينه جادويی خورشيد
چون می نگرم او همه من من همه اويم
او روشنی و گرمی بازار وجود است
درسينه من نيز دلی گرم تر از اوست
او يك سر آسوده به بالين ننهاده ست
من نيز به سر می دوم اندر طلب دوست
ما هر دو در اين صبح طربناك بهاری
از خلوت و خاموشی شب پا به فراريم
ما هر دو در آغوش پر از مهر طبيعت
با ديده جان محو تماشای بهاريم
ما آتش افتاده به نيزار ملاليم
ما عاشق نوريم و سروريم و صفاييم
بگذار كه سرمست و غزلخوان من و خورشيد
بالی بگشاييم و به سوي تو بياييم...
#فریدون_مشیری
❤️
۲.۵k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲