لقمان در آغاز برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود

لقمان در آغاز، برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود.

ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود …

این امر لقمان را می آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید، زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی، غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد.


روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد.

خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آنها را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام ....
خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است.

سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت: چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟!!

لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است، به آرامی و با احتیاط گفت: واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما، لقمه های شیرین و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم.

خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شکیبایی بیاراست...

از زندگی هرآنچه لیاقتش را داریم به ما میرسد نه آنچه آرزویش را داریم…
دیدگاه ها (۳)

پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند:افضل الشّداء الّذین...

این آخرین قدم ، برای دیدنت این آخرین پله ، واسه رسیدنتاین آ...

ﺗﻮﺍﯼ ﺻﻔﺎﯼ ﺿﻤﯿﺮﻡ ! …ﭼﺮﺍﻧﻤﯽ ﺁﯾﯽ ؟!ﭼﺮﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻧﮕﯿﺮﻡ … ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯽ...

برایت و ان یکاد میخوانم و آیت الکرسی …این ها هم که نباشند س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط