پارت 1
پارت 1
اسم من امی هست 19 سالمه من عاشق رمان دختر شرور بودم داستان راجب دختر شروری به اسم هینا سالتوران مو های زرد بلند چشم سبز روشن بود که سه برادر داشت هر سه تا شون واقعا جذاب بودن برادر اول هدریک سالتوران مو های سفید بلند چشم آبی مایل به سبز برادر دوم کایل سالتوران مو های کوتاه مشکی چشم قرمز برادر سوم اریک سالتوران مو های کوتاه موهای زرد و چشم سبز
هینا برادرانش را آزار میداد هر روز و هر شب وقتی بزرگ میشن برادرانش هینا رو بخاطر اذیت کردن شخصیت اصلی زن اعدام میکنن
یک روز که به کتابخانه میرفتم تصادف میکنم وقتی چشمام رو باز میکنم روی زمین افتاده بودم سه تا پسر جذاب بالا سرم یکی شون گفت هینا تو چقد دیگه میخوای ما رو عذاب بدی
با خودم گفتم هینا مو های هینا زرد بود گفتم من من به بدن هینا تناسخ پیدا کردم و سرم و بالا آوردم یعنی اون سه تا هدریک کایل و اریک بودن
یهو دوشس یا بهتره بگم مادر هینا بیشتا سالتوران 33 ساله مو های قهوه ای طلایی و چشم های سبز (اون خیلی مهربونه) اومد بالا سرم و به پسرا گفت اینجا چه خبره چرا هینا روی زمین افتاده
پسرا سکوت کردن و گفتم مامان من فقط خوردم زمین ولی واقعیتش این بود که حلم دادن
مامان هینا من رو بلند کرد و لباسم رو تکان داد تا خاک از روی لباسم بره و بوسه ای بر پیشانی ام زد و رفت
اریک گفت چرا از ما دفاع کردی نکنه فکری تو سرته اومدم حرف بزنم که......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
اسم من امی هست 19 سالمه من عاشق رمان دختر شرور بودم داستان راجب دختر شروری به اسم هینا سالتوران مو های زرد بلند چشم سبز روشن بود که سه برادر داشت هر سه تا شون واقعا جذاب بودن برادر اول هدریک سالتوران مو های سفید بلند چشم آبی مایل به سبز برادر دوم کایل سالتوران مو های کوتاه مشکی چشم قرمز برادر سوم اریک سالتوران مو های کوتاه موهای زرد و چشم سبز
هینا برادرانش را آزار میداد هر روز و هر شب وقتی بزرگ میشن برادرانش هینا رو بخاطر اذیت کردن شخصیت اصلی زن اعدام میکنن
یک روز که به کتابخانه میرفتم تصادف میکنم وقتی چشمام رو باز میکنم روی زمین افتاده بودم سه تا پسر جذاب بالا سرم یکی شون گفت هینا تو چقد دیگه میخوای ما رو عذاب بدی
با خودم گفتم هینا مو های هینا زرد بود گفتم من من به بدن هینا تناسخ پیدا کردم و سرم و بالا آوردم یعنی اون سه تا هدریک کایل و اریک بودن
یهو دوشس یا بهتره بگم مادر هینا بیشتا سالتوران 33 ساله مو های قهوه ای طلایی و چشم های سبز (اون خیلی مهربونه) اومد بالا سرم و به پسرا گفت اینجا چه خبره چرا هینا روی زمین افتاده
پسرا سکوت کردن و گفتم مامان من فقط خوردم زمین ولی واقعیتش این بود که حلم دادن
مامان هینا من رو بلند کرد و لباسم رو تکان داد تا خاک از روی لباسم بره و بوسه ای بر پیشانی ام زد و رفت
اریک گفت چرا از ما دفاع کردی نکنه فکری تو سرته اومدم حرف بزنم که......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۱.۶k
۲۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.