نفرتی که تبدیل به عشق شد
نفرتی که تبدیل به عشق شد
P37
بالاخره قبول کردم و لباسی که بهم داد رو پوشیدم
(ویو کوک)
بعد از هزار بد بختی مجبورش کردم بپوشم اون لباس رو اونم کوتاه بود ولی چاره ای نداشتم همه لباس ها مثل هم بود اون توشون از همه پوشیده تر بود
به ا.ت گفتم بپوشه تا برم حاضر شم
رفتم تا لباسم رو بپوشم
بعد اینکه پوشیدم رفتم دم در اتاقش
_ تق تق( صدای در زدن)
یه...لحظه
صبر نکردم و در رو باز کردم
!!!؟؟؟
لباسش نیمه تنش بود و شونه های برهنه اش در حال خودنمایی بودن
سعی کرد خودش رو بپوشونه منم نمیخواستم خجالت بکشه روم رو کردم به یه طرف
چند لحظه صبر کردم ولی دیدم داره سعی میکنم زیپ لباسش رو بالا بکشه ولی نمیتونه
رفتم و کمکش کردم کمرش رو گرفتم و یه جا نگهش داشتم زیپ لباسش رو گرفتم میخواستم بالا بکشم ولی قلبم اجازه اش رو بهم نداد و ناخداگاه بوسه از شونش کردم شوکی بهش وارد شد که پاهاش شل شد و میخواست بیوفته که از کمرش گرفتمش
روش رو به خودم کردم و دستم رو به دور کمر باریکش پیچوندم سرم رو به سمت گردنش بردم بوسه ای به گردنش زدم و روی میز نشوندمش
دستم روی روی گردنش گذاشتم و لبام رو روی لباش گذاشتم دست دیگم رو روی رون های تو پرش میکشید که باعث مور مور شدنش میشد
دستم رو تا زیر لباسش بردم روی گردی باسنش کشیدم جوری که کمرش رو صاف میکرد و سعی داشت از زیر دستم در بره داشت دیوونم میکرد این دختر کاری میکرد که کارای دیشب رو براش دوباره تکرار کنم ولی .... ولی الانشم حتی نمیتونه راه بره با اینکه خیلی بهش آسون گرفتم چه برسه به اینکه الان دوباره انجامش بدم
ازش جدا شدم و گذاشتمش روی زمین سرش پایین بود ولی از اینجا گونه های به رنگ گیلاسش رو میشد دید باعث خندم میشد ولی به روی خودم نیاوردم تا خجالت نکشه مشخص بود اونم بدش نمیاد ولی هنوز یادم نرفته که چیکار کرد
دستش رو گرفتم و کشیدم و تند به سمت در رفتم که یادم اومد نمیتونه راه بره
_ میتونی راه بری؟
+ ...پاهام ..درد میکنه ولی میتونم
_مطمئنی ؟
ا..اره
میدونستم نمیتونه برای همین براید بغلش کردم و بردمش از اتاق بیرون
+ م..میتونستم ..راه برم
_هیسسس
از عمارت اومدم بیرون و گذاشتمش توی ماشین خودم هم سوار شدم و ماشین رو روشن کردم و رفتیم
شرمنده دیر گذاشتم 😭❤️
P37
بالاخره قبول کردم و لباسی که بهم داد رو پوشیدم
(ویو کوک)
بعد از هزار بد بختی مجبورش کردم بپوشم اون لباس رو اونم کوتاه بود ولی چاره ای نداشتم همه لباس ها مثل هم بود اون توشون از همه پوشیده تر بود
به ا.ت گفتم بپوشه تا برم حاضر شم
رفتم تا لباسم رو بپوشم
بعد اینکه پوشیدم رفتم دم در اتاقش
_ تق تق( صدای در زدن)
یه...لحظه
صبر نکردم و در رو باز کردم
!!!؟؟؟
لباسش نیمه تنش بود و شونه های برهنه اش در حال خودنمایی بودن
سعی کرد خودش رو بپوشونه منم نمیخواستم خجالت بکشه روم رو کردم به یه طرف
چند لحظه صبر کردم ولی دیدم داره سعی میکنم زیپ لباسش رو بالا بکشه ولی نمیتونه
رفتم و کمکش کردم کمرش رو گرفتم و یه جا نگهش داشتم زیپ لباسش رو گرفتم میخواستم بالا بکشم ولی قلبم اجازه اش رو بهم نداد و ناخداگاه بوسه از شونش کردم شوکی بهش وارد شد که پاهاش شل شد و میخواست بیوفته که از کمرش گرفتمش
روش رو به خودم کردم و دستم رو به دور کمر باریکش پیچوندم سرم رو به سمت گردنش بردم بوسه ای به گردنش زدم و روی میز نشوندمش
دستم روی روی گردنش گذاشتم و لبام رو روی لباش گذاشتم دست دیگم رو روی رون های تو پرش میکشید که باعث مور مور شدنش میشد
دستم رو تا زیر لباسش بردم روی گردی باسنش کشیدم جوری که کمرش رو صاف میکرد و سعی داشت از زیر دستم در بره داشت دیوونم میکرد این دختر کاری میکرد که کارای دیشب رو براش دوباره تکرار کنم ولی .... ولی الانشم حتی نمیتونه راه بره با اینکه خیلی بهش آسون گرفتم چه برسه به اینکه الان دوباره انجامش بدم
ازش جدا شدم و گذاشتمش روی زمین سرش پایین بود ولی از اینجا گونه های به رنگ گیلاسش رو میشد دید باعث خندم میشد ولی به روی خودم نیاوردم تا خجالت نکشه مشخص بود اونم بدش نمیاد ولی هنوز یادم نرفته که چیکار کرد
دستش رو گرفتم و کشیدم و تند به سمت در رفتم که یادم اومد نمیتونه راه بره
_ میتونی راه بری؟
+ ...پاهام ..درد میکنه ولی میتونم
_مطمئنی ؟
ا..اره
میدونستم نمیتونه برای همین براید بغلش کردم و بردمش از اتاق بیرون
+ م..میتونستم ..راه برم
_هیسسس
از عمارت اومدم بیرون و گذاشتمش توی ماشین خودم هم سوار شدم و ماشین رو روشن کردم و رفتیم
شرمنده دیر گذاشتم 😭❤️
۹.۷k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.