گمان می کنم هر آدمی
گمان می کنم هر آدمی
باید پشت پنجره ی اتاقش،
یک گلدان گل شمعدانی
داشته باشد،
که هر بار گلهایش خشک می شود و دوباره گل می دهد،
یادش بیفتد که روزهای درد هم
به پایان می رسند.
باید یک شعر داشته باشد
که تمام روزها به آواز بخواندش،
یک شعر شیرین،
برای روزهای کلافگی اش..!
باید شب ها از روی تختش
بتواند ماه را ببیند،
بتواند ستاره ها را بشمارد،
تا وقتی سپیده دمید،
نگاهش با نگاه خورشید گره بخورد،
پلک هایش را باز کند
و یادش بیاید چراغ جهان
بخاطر او روشن شده است
باید پشت پنجره ی اتاقش،
یک گلدان گل شمعدانی
داشته باشد،
که هر بار گلهایش خشک می شود و دوباره گل می دهد،
یادش بیفتد که روزهای درد هم
به پایان می رسند.
باید یک شعر داشته باشد
که تمام روزها به آواز بخواندش،
یک شعر شیرین،
برای روزهای کلافگی اش..!
باید شب ها از روی تختش
بتواند ماه را ببیند،
بتواند ستاره ها را بشمارد،
تا وقتی سپیده دمید،
نگاهش با نگاه خورشید گره بخورد،
پلک هایش را باز کند
و یادش بیاید چراغ جهان
بخاطر او روشن شده است
۲.۰k
۲۷ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.