مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

گاهی در رویای دوری غرق میشوم

گاهی در رویای دوری غرق می‌شوم؛
به سال‌هایی بازمی‌گردم
که جهانم در غبار خاکستر می‌سوخت
و ذهنم در ویرانه‌ها
سایه‌ی حضورت را جست‌وجو می‌کرد
تو برای ماندن نیامدی…
و من همان لحظه
در عمق نگاهت
قلبم را در گور خاموشی دفن کردم.
مرگ ثانیه‌های سبز جوانی
بر شانه‌هایم سنگینی می‌کرد
و من با خاطراتی که فقط در آرزو جان می‌گرفتند،
تنهایی خویش را به خاک سپردم..

عشق
تنها یک بار
قلب مرا بر صلیب سقوط آویخت؛
و در همان لحظه
خودم را در تاریکی فراموش کردم.
اکنون، بارانی سیاه
از دل خاطرات می‌بارد
و نگاه خشکیده‌ام را می‌شوید؛
اما دیگر برای آمدنت دعا نمی‌کنم

همان‌جا که قلبم را به خاک سپردم
نامت را نیز مدفون کردم؛
و از دل همان قبر
راهی را آغاز کردم
که خاموش از
-تو بود
و تهی از -ما .. .


"Marie's writings "
دیدگاه ها (۲۹)

گاهی در سکوت شب، می‌فهمیکه رویاهایت تنها چیزی بوده‌اند که تو...

دستی از اعماق خاطراتم آرام بیرون می‌آید،لحظه‌های با تو بودن ...

میان‌تمام ناتوانی هایم؛تو تنها یقینی هستی که جهانم را زنده ...

جام نگاهت لبریز شد و تلاطمش تا مغز استخوانم فرو رفت...عشق طع...

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط