پارت۶
پارت۶
از کامپیوتر پسرا رو می دیدم همشون جیغ می زدن منم می خندیدم وای بعد ۳۰ دقیقه اومدن بیرون که منو دیدن تعجب کردن
جولیا: تو چطور اومدی
ا/ت: به سادگی
تهیونگ: آهان
بعد مرده گفت
مرده:خانم ما به شما جایزه می دیم
ا/ت: برای چی
مرده :از اون موقعی که اتاق وحشت زدیم هیچکی نترسیده شما اولین نفری هستین بفرمایید
ا/ت : (دیدم کیسه پر از خوراکی) ممنون
باپسرا رفتیم کیسه رو دادم به کوک و جیمین گفتم مال خودتون اوناهم تشکر کردن رفتیم
ویو جیمین
ا/ت واقعا دختر نترسی بود و خیلی رو ما و خانوادش حساسه بخاطر همیناش دوستش دارم
رفتیم خونه که دیدم ا/ت خوابیده اومدم بلندش کنم که کوک اومد
کوک: من بلندش می کنم
جیمین: لازم نیست
کوک: گفتم بلندش می کنم
که جین اومد گفت
جین: شماها دارید دعوا می کنید خودم بلندش می کنم
جین: بلندش کردرفت با اعصبانیت یه اخم به کوک کردم اونم کرد
ویو صبح
ویو ا/ت
بیدار شدم دیدم روی تختمم کی اومدم اینجا نمیدونم رفتم صورتمو شستم لباس دانشگاه هم رو پوشیدم امروز آخرین روز دانشگام بود رفتم پایین به پسرا سلام کردم که با تعجب دیدم تهیونگ و جولیا و شوگا پایینن
ا/ت: شما ایجا چیکار می کنید فکر کردم باید برم شوگا رو بیدار کنم ولی جولیا و تهیونگ اینجا چیکار میکنید؟
جولیا: مشکلی داری
ا/ت: نه ولی باید باهم بریم دانشگاه
جولیا: آره
ا/ت: نهههه (داد)
نامی :چته(ترسیده)
ا/ت :هیچی
ا/ت :کی منو آورد تو اتاقم
جین: من
ا/ت: ممنون اوپا
از کامپیوتر پسرا رو می دیدم همشون جیغ می زدن منم می خندیدم وای بعد ۳۰ دقیقه اومدن بیرون که منو دیدن تعجب کردن
جولیا: تو چطور اومدی
ا/ت: به سادگی
تهیونگ: آهان
بعد مرده گفت
مرده:خانم ما به شما جایزه می دیم
ا/ت: برای چی
مرده :از اون موقعی که اتاق وحشت زدیم هیچکی نترسیده شما اولین نفری هستین بفرمایید
ا/ت : (دیدم کیسه پر از خوراکی) ممنون
باپسرا رفتیم کیسه رو دادم به کوک و جیمین گفتم مال خودتون اوناهم تشکر کردن رفتیم
ویو جیمین
ا/ت واقعا دختر نترسی بود و خیلی رو ما و خانوادش حساسه بخاطر همیناش دوستش دارم
رفتیم خونه که دیدم ا/ت خوابیده اومدم بلندش کنم که کوک اومد
کوک: من بلندش می کنم
جیمین: لازم نیست
کوک: گفتم بلندش می کنم
که جین اومد گفت
جین: شماها دارید دعوا می کنید خودم بلندش می کنم
جین: بلندش کردرفت با اعصبانیت یه اخم به کوک کردم اونم کرد
ویو صبح
ویو ا/ت
بیدار شدم دیدم روی تختمم کی اومدم اینجا نمیدونم رفتم صورتمو شستم لباس دانشگاه هم رو پوشیدم امروز آخرین روز دانشگام بود رفتم پایین به پسرا سلام کردم که با تعجب دیدم تهیونگ و جولیا و شوگا پایینن
ا/ت: شما ایجا چیکار می کنید فکر کردم باید برم شوگا رو بیدار کنم ولی جولیا و تهیونگ اینجا چیکار میکنید؟
جولیا: مشکلی داری
ا/ت: نه ولی باید باهم بریم دانشگاه
جولیا: آره
ا/ت: نهههه (داد)
نامی :چته(ترسیده)
ا/ت :هیچی
ا/ت :کی منو آورد تو اتاقم
جین: من
ا/ت: ممنون اوپا
۱.۷k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.