قسمت یازدهم
قسمت یازدهم
سایومی
با ناله خفیفی که شنیدم متوجه شدم بازوی هیراکی زیر فشار دستمه. دستشو ول کردمو به فرد روبروم خیره شدم،چطور باید باور میکردم؟مگه میتونستم؟با تلاش به دبیرستانی که آرزوشو داشتم رسیدم ولی این همه اتفاق بد توی روز اول؟دعوام با پسرا،دیدن یوکیو و حالا...
میومی!
کسی که همدمم بود با خودخواهی بیش از حدش و حسادت کاری کرد که......نه!نه!نباید...نباید به یاد بیارم!بازم وقتی به خودم اومدم دیدم صورتم خیسه. پوزخندی زد گفت :اوه اونه چان عزیزم هنوزم بهش فکر میکنی؟اون...اون حق نداشت ...حق نداشت به من اینو بگه!از وقتی رفت چطور میتونست بفهمه که اگه هیراکی نبود چه حال بدی داشتم. دیدم که میومی به پشت سرم نگاه میکنه ولی همین که برگشتم توی بغل یوکیو گم شدم.
_یو...یوکی!
_متاسفم سایو ! متاسفم اون روز من...
داشتم به یاد میاوردم خاطراتی رو که فراموش شده بودن ولی اینجا توی آغوش گرم یوکیو همه صحنه ها داشتن به ذهنم هجوم میاوردن.
//سایومی تو برای هدف به اینجا اومدی نه اینکه دوباره بهت خیانت بشه//
آره درسته من برای آیندم به اینجا اومدم پس با موفقیت فارق التحصیل میشم!من دیگه یامادا سایومی ضعیف قبلی نیستم پس راه خودمو میرم!از بغلش بیرون اومدمو رو به اونو دوستاش که حالا به ما اضافه شده بودن و بقیه دانش آموزا گفتم:ما برای این کارا به اینجا نیومدیم! ما اومدیم تا با تلاش به موفقیت برسیم!همه اینو توی گوشتون فرو کنید من، یامادا سایومی، به اینجا اومدم تا نفر اول باشم پس دانش آموزایی مثل دوموتو یوکیو سعی نکنن مزاحم من بشن چون...
با سوزش دستم نتونستنم حرفمو ادامه بدم سرمو چرخوندمو دستمو بین مشت قوی ناگاسه دیدم. اه لعنتی! ازش متنفرم!
کیویا
دستشو بین مشتم فشار دادم تا بفهمه نباید بیشتر از این پیش بره. اشکش در اومده بود ولی من دست بردار نبودم تا بهش بفهمونم نباید زیادی گندهتر از دهنش حرف بزنه. ماساکی دستشو رو بازوم گذاشت و گفت:دیگه کافیه.....ناگاسه...کیویا!
ادامه دارد...
#ww
سایومی
با ناله خفیفی که شنیدم متوجه شدم بازوی هیراکی زیر فشار دستمه. دستشو ول کردمو به فرد روبروم خیره شدم،چطور باید باور میکردم؟مگه میتونستم؟با تلاش به دبیرستانی که آرزوشو داشتم رسیدم ولی این همه اتفاق بد توی روز اول؟دعوام با پسرا،دیدن یوکیو و حالا...
میومی!
کسی که همدمم بود با خودخواهی بیش از حدش و حسادت کاری کرد که......نه!نه!نباید...نباید به یاد بیارم!بازم وقتی به خودم اومدم دیدم صورتم خیسه. پوزخندی زد گفت :اوه اونه چان عزیزم هنوزم بهش فکر میکنی؟اون...اون حق نداشت ...حق نداشت به من اینو بگه!از وقتی رفت چطور میتونست بفهمه که اگه هیراکی نبود چه حال بدی داشتم. دیدم که میومی به پشت سرم نگاه میکنه ولی همین که برگشتم توی بغل یوکیو گم شدم.
_یو...یوکی!
_متاسفم سایو ! متاسفم اون روز من...
داشتم به یاد میاوردم خاطراتی رو که فراموش شده بودن ولی اینجا توی آغوش گرم یوکیو همه صحنه ها داشتن به ذهنم هجوم میاوردن.
//سایومی تو برای هدف به اینجا اومدی نه اینکه دوباره بهت خیانت بشه//
آره درسته من برای آیندم به اینجا اومدم پس با موفقیت فارق التحصیل میشم!من دیگه یامادا سایومی ضعیف قبلی نیستم پس راه خودمو میرم!از بغلش بیرون اومدمو رو به اونو دوستاش که حالا به ما اضافه شده بودن و بقیه دانش آموزا گفتم:ما برای این کارا به اینجا نیومدیم! ما اومدیم تا با تلاش به موفقیت برسیم!همه اینو توی گوشتون فرو کنید من، یامادا سایومی، به اینجا اومدم تا نفر اول باشم پس دانش آموزایی مثل دوموتو یوکیو سعی نکنن مزاحم من بشن چون...
با سوزش دستم نتونستنم حرفمو ادامه بدم سرمو چرخوندمو دستمو بین مشت قوی ناگاسه دیدم. اه لعنتی! ازش متنفرم!
کیویا
دستشو بین مشتم فشار دادم تا بفهمه نباید بیشتر از این پیش بره. اشکش در اومده بود ولی من دست بردار نبودم تا بهش بفهمونم نباید زیادی گندهتر از دهنش حرف بزنه. ماساکی دستشو رو بازوم گذاشت و گفت:دیگه کافیه.....ناگاسه...کیویا!
ادامه دارد...
#ww
۲.۲k
۱۶ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.