تک پارتی غمگین قسمت اول
تک پارتی غمگین قسمت اول
دیگه دیر شده !!
شاید برای اون آدم با اون اتفاقی که براش افتاده بود سخت باشه زندگی کردن نمیتوانست اون درد رو تحمل کنه تا کی میخواستن بهش تنه بزنن تنها کسی که پناهگاهش بود نامجون بود که همیشه همراهش بود ...
* فلش بک به اون زمان *
داشت با خوشحالی به سمت خونه میرفت تا هر چه سریعتر خبر بارداری خودش رو به نامجون بده از طرف دیگه هم خوشحال بود که توانست برای شرکت نامجون یه معامله توپ درست کنه همینجوری خوشحال داشت میرفت که رسید به اون کوچه کوچه ای که شاید از نظر ا.ت یا بقیه ترسناک بود چه با ماشین یا چه بدون ماشین تازه ا.ت ماشینش خراب بود و مجبور بود پیاده بیاد کوچه ای با خانه های قدیمی ولی هیچکدوم از اون خانه ها متعلق به نامجون و ا.ت نبود دقیقا اون سر کوچه میخورد به بهترین نقطه شهر با گرونترین و خوشگل ترین خونه ها نفسی عمیق کشید و وارد اون کوچه شد کوچی تی تاریک که هر از گاهی ممکن بود لامپ های کوچه چشمک بزنه شاید براتون سوال باشه جای دیگه ای نبود که بتونه رد بشه ولی نه چون خیابان اصلی رو بسته بودن و تعمیر میکردن
ا.ت تمام شجاعتش رو جمع کرد و به داخل کوچه راهی شد وسطای کوچه بود که دست یکی روی شونش حس کرد برگشت که با مردی مست مواجه شد
مرده: اوه خانم کوچولو کجا با این عجله وایستا یکم خوش بگذرونیم ا.ت تمام نیرو شو جمع کرد اما هیچ زن بارداری اونم با کفش پاشنه بلند نمیتوانست بدوئه شروع به نفس نفس زد که یکدفعه مرد مست رو پشتش دید مرد مست ا.ت رو گرفت و ا.ت هرچی تقلا میکرد نمیتوانست از دستش در بره و(بقیه اش با ذهن مریض شما😂)
یک ساعت بعد
ا.ت با بدن بیجون در خونه رو باز کرد که دید نامجون رو مبل نشسته و عصبانی هست ولی با افتادن ا.ت سریع سمتش برگشت و اون عصبانیت تبدیل به نگرانی شد _ا.ت ا.ت خوبی حالت خوبه چ،چیشده ؟! +نامی من،من _ولش کن نیمخواد بگی بیا بغلم فقط ،فقط مشخصات اون مرد رو بده تا جسدشو تحویلت بدم +نامجوننن (با گریه)
من ، من باردار بودم میخواستم بهت بگم ولی حتما... _ا.ت ببخشید حواسم بهت نبود متاسفم + :)
پایان فلش بک
آره اینجوری بود از اون موقع به بعد همه بخش تنه میزدن
صبر انسان اندازه ای داره
خاطراتش رو مرور کرد و قطره اشکی از چشمش جاری شد +متاسفم نامجونا
و تیغ رو روی دستش کشید وان حمام پر خون شد
ویو نامجون
داشتم میرفتم خونه برا ا.ت خوراکی های مورد علاقه شو خریدم و دوباره راهی خونه شدم دوباره همون کوچه کوچه ای که برای ا.ت جهنم بود با سرعت زیاد از اون کوچه رد شدم و به خونه رسیدم در خونه رو باز کردم
_ا.تتت کجاییی ؟!
_ا،ا.تت چرا جواب نمیدی ؟!
_حتکا میخوای منو بترسونی الان میام تو اتاق
رفتم تو اتاق
_اینجا هم نیستی که ...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#ARMY#BTS#army#BANGTAN#NAMJOON
دیگه دیر شده !!
شاید برای اون آدم با اون اتفاقی که براش افتاده بود سخت باشه زندگی کردن نمیتوانست اون درد رو تحمل کنه تا کی میخواستن بهش تنه بزنن تنها کسی که پناهگاهش بود نامجون بود که همیشه همراهش بود ...
* فلش بک به اون زمان *
داشت با خوشحالی به سمت خونه میرفت تا هر چه سریعتر خبر بارداری خودش رو به نامجون بده از طرف دیگه هم خوشحال بود که توانست برای شرکت نامجون یه معامله توپ درست کنه همینجوری خوشحال داشت میرفت که رسید به اون کوچه کوچه ای که شاید از نظر ا.ت یا بقیه ترسناک بود چه با ماشین یا چه بدون ماشین تازه ا.ت ماشینش خراب بود و مجبور بود پیاده بیاد کوچه ای با خانه های قدیمی ولی هیچکدوم از اون خانه ها متعلق به نامجون و ا.ت نبود دقیقا اون سر کوچه میخورد به بهترین نقطه شهر با گرونترین و خوشگل ترین خونه ها نفسی عمیق کشید و وارد اون کوچه شد کوچی تی تاریک که هر از گاهی ممکن بود لامپ های کوچه چشمک بزنه شاید براتون سوال باشه جای دیگه ای نبود که بتونه رد بشه ولی نه چون خیابان اصلی رو بسته بودن و تعمیر میکردن
ا.ت تمام شجاعتش رو جمع کرد و به داخل کوچه راهی شد وسطای کوچه بود که دست یکی روی شونش حس کرد برگشت که با مردی مست مواجه شد
مرده: اوه خانم کوچولو کجا با این عجله وایستا یکم خوش بگذرونیم ا.ت تمام نیرو شو جمع کرد اما هیچ زن بارداری اونم با کفش پاشنه بلند نمیتوانست بدوئه شروع به نفس نفس زد که یکدفعه مرد مست رو پشتش دید مرد مست ا.ت رو گرفت و ا.ت هرچی تقلا میکرد نمیتوانست از دستش در بره و(بقیه اش با ذهن مریض شما😂)
یک ساعت بعد
ا.ت با بدن بیجون در خونه رو باز کرد که دید نامجون رو مبل نشسته و عصبانی هست ولی با افتادن ا.ت سریع سمتش برگشت و اون عصبانیت تبدیل به نگرانی شد _ا.ت ا.ت خوبی حالت خوبه چ،چیشده ؟! +نامی من،من _ولش کن نیمخواد بگی بیا بغلم فقط ،فقط مشخصات اون مرد رو بده تا جسدشو تحویلت بدم +نامجوننن (با گریه)
من ، من باردار بودم میخواستم بهت بگم ولی حتما... _ا.ت ببخشید حواسم بهت نبود متاسفم + :)
پایان فلش بک
آره اینجوری بود از اون موقع به بعد همه بخش تنه میزدن
صبر انسان اندازه ای داره
خاطراتش رو مرور کرد و قطره اشکی از چشمش جاری شد +متاسفم نامجونا
و تیغ رو روی دستش کشید وان حمام پر خون شد
ویو نامجون
داشتم میرفتم خونه برا ا.ت خوراکی های مورد علاقه شو خریدم و دوباره راهی خونه شدم دوباره همون کوچه کوچه ای که برای ا.ت جهنم بود با سرعت زیاد از اون کوچه رد شدم و به خونه رسیدم در خونه رو باز کردم
_ا.تتت کجاییی ؟!
_ا،ا.تت چرا جواب نمیدی ؟!
_حتکا میخوای منو بترسونی الان میام تو اتاق
رفتم تو اتاق
_اینجا هم نیستی که ...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#ARMY#BTS#army#BANGTAN#NAMJOON
۲۲.۹k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.