یاد اون جوک قدیمی افتادم همون که یه یارو میره پیش روانپز

یاد اون جوک قدیمی افتادم، همون که یه یارو میره پیش روانپزشک میگه "دکتر برادر من دیوونه س، فک میکنه مرغه". بعدش دکتر میگه " خب چرا نمیفرستیش تیمارستان؟" مرده میگه "میخواستم بفرستمش اما تخم مرغاشو لازم دارم!"
خب گمونم این خیلی شبیه طرز فکر فعلی من راجع به روابط زن و مرده. میدونید، روابط کاملا غیر منطقی و دیوونه بار و مسخره است، اما گمونم هممون به این روابط ادامه میدیم چون به تخم مرغاش احتیاج داریم!

●آنی هال
#دیالوگ
دیدگاه ها (۱)

یادش به خیر،گرچه دلم نیستشاد از او...#شهریار

یک روز صبح بیدار می‌شوی و حس می‌‌کنی‌ چقدر دوست‌اش داری و خد...

باید امشب بروم ...!باید امشب چمدانی را ‌که به اندازه‌یِ پیرا...

وقت خوابم را ،از کجا می‌دانی ...؟که اینگونه ،خراب می‌شوی روی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط