دلمان را به باران خوش کردیم آفتاب شد

دلمان را به باران خوش کردیم، آفتاب شد
به جنگل پناه بردیم از ذهن‌ آشفته‌مان، آتش گرفت
به پرنده‌ای زیبارو نگاه کردیم و لبخند به لب‌هایمان نشست، شکار شد و تیر میان قلبش نشست
در ماشین‌مان نشستیم و برای خودمان رویا بافتیم که همه چیز خوب است و جهان زیبا! که کسی به شیشه کوبید و گفت: می‌شود از من گُل بخری؟ به جان مادرم ارزان می‌فروشم
رفتیم کنار رود بلکه این خاطرات تلخ را بشوید، خشکیده شد
و این گونه رسم دنیا به یک باره برایمان تغییر کرد!
دیدگاه ها (۰)

ریشه ی انسانها، فهم آنهاست... یک سنگ به اندازه ای بالا می رو...

دلمان را به باران خوش کردیم، آفتاب شدبه جنگل پناه بردیم از ذ...

«قانون ۱۵دقیقه‌ای»  موفقیت ژاپنی‌ها ! 👈اگر روزی 15 دقیقه را ...

توی تاکسی نشسته اَم؛ راننده از دزدی ها میگوید و رانت خواری ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط