تک پارتی ته کوک
تک پارتی ته کوک
از تخت خوابش جدا شد ...
به محض بلند شدن دوباره اون درد لعنتی که حاصل تومور قلبیش بود تو بدنش پیچید
و مجبورش کرد دوباره بشینه ...
۱ ماه پیش فهمیده بود این طوری شده و با اینکه دکترا نمی گفتن..
فهمیده بود بهتر که نه بدتر میشه ..
دوباره با یاد اوری ۱ ماه پیش اشکاش رو صورتش غلت خوردن
.................
(فلش بک به ۱ ماه قبل )
(۲۳ سپتامبر شب )
+تهیونگ باید یه چیزی بت بگم
_ جانم بگو
+ام ته ته من میخوام ازت جدا شم
(قلبش داشت منفجر میشد تهیونگ همه چیزش بود و الان باید این حرفا رو میزد به نفع تهیونگ بود
اینطوری از مرگش اسیب نمیدید)
_چه زری زدی ؟
+ بهت گفتم میخوام ازت جداشم
_ هه پس گم شو ... هری گورتو از خونم گم کن بیرون
+تهیونگ اروم
_ گفتم گم شو برو بمیر مستر جئون
.........................
اخرین حرفی که بهش زده بود برو بمیر بود ....
هه واقعا داشت اتفاق میافتاد ....
دکترا تقریب زده بودن اون ۳ روز بیشتر نداره پس....
گوشیش و جلوش گذاشت و رفت تو صفحه چت تهیونگ ...
دوربین و روشن کرد و شرو با ظبط کرد .......
..................
از خواب بیدار شد ..
پتو ی روشو کنار زد و گوشیش و برداشت ...
جونگ کوک براش فیلم فرستاده بود ....
هه اون عوضی قلبشو شکونده بود ...
ویدیو رو باز کرد....
+سلام ته ته چطوری؟
+خوبی ؟ من نیستم .
+راستش برای رفتن دلیل داشتم ..
جدیدا فهمیدم تومور قلبی دارم راستش ۱ ماه پیش فهمیدم
+زمانی که واست فیلم و ارسال میکنم تو اتاق عملم به هر حال با خودم گفتم
شاید اگه ازم متنفر شی وقتی مردم برات مهم نباشه و ناراحت نشی
+اره میدونم نامردی کردم ببخشید خو تقسیر من ک نبود بود ؟
امید وارم ببخشیم
اون عوضی داشت ترکش میکرد؟
سریع لباساشو عوض کرد و خودشو به بیمارستان رسوند ...
اما تهیونگ دیر کرده بود ....
دکترا از اتاق اومدن بیرون و پرستار ملافه ی سفید و رو بدن بی روح و جون کوک کشید......
اره ۱ سال پیش کوک ولش کرد و از اون موقع؟
یونگی وارد اتاق شد به تهیونگ زل زد ..
اون خواب بود و تصور اینکه چه خوابی میبینه ساده بود.....
نگاهش پایین تر اومد به دست و پاهای بسته ی داداش کوچیکش که داشت درمان میشد ..
تهیونگ دیوونه شده بود ..
مرگ کوک روانیش کرده بود ....
هق هق هق خودمم زار زدم عب ندره ...
فوش ازاد .....
از تخت خوابش جدا شد ...
به محض بلند شدن دوباره اون درد لعنتی که حاصل تومور قلبیش بود تو بدنش پیچید
و مجبورش کرد دوباره بشینه ...
۱ ماه پیش فهمیده بود این طوری شده و با اینکه دکترا نمی گفتن..
فهمیده بود بهتر که نه بدتر میشه ..
دوباره با یاد اوری ۱ ماه پیش اشکاش رو صورتش غلت خوردن
.................
(فلش بک به ۱ ماه قبل )
(۲۳ سپتامبر شب )
+تهیونگ باید یه چیزی بت بگم
_ جانم بگو
+ام ته ته من میخوام ازت جدا شم
(قلبش داشت منفجر میشد تهیونگ همه چیزش بود و الان باید این حرفا رو میزد به نفع تهیونگ بود
اینطوری از مرگش اسیب نمیدید)
_چه زری زدی ؟
+ بهت گفتم میخوام ازت جداشم
_ هه پس گم شو ... هری گورتو از خونم گم کن بیرون
+تهیونگ اروم
_ گفتم گم شو برو بمیر مستر جئون
.........................
اخرین حرفی که بهش زده بود برو بمیر بود ....
هه واقعا داشت اتفاق میافتاد ....
دکترا تقریب زده بودن اون ۳ روز بیشتر نداره پس....
گوشیش و جلوش گذاشت و رفت تو صفحه چت تهیونگ ...
دوربین و روشن کرد و شرو با ظبط کرد .......
..................
از خواب بیدار شد ..
پتو ی روشو کنار زد و گوشیش و برداشت ...
جونگ کوک براش فیلم فرستاده بود ....
هه اون عوضی قلبشو شکونده بود ...
ویدیو رو باز کرد....
+سلام ته ته چطوری؟
+خوبی ؟ من نیستم .
+راستش برای رفتن دلیل داشتم ..
جدیدا فهمیدم تومور قلبی دارم راستش ۱ ماه پیش فهمیدم
+زمانی که واست فیلم و ارسال میکنم تو اتاق عملم به هر حال با خودم گفتم
شاید اگه ازم متنفر شی وقتی مردم برات مهم نباشه و ناراحت نشی
+اره میدونم نامردی کردم ببخشید خو تقسیر من ک نبود بود ؟
امید وارم ببخشیم
اون عوضی داشت ترکش میکرد؟
سریع لباساشو عوض کرد و خودشو به بیمارستان رسوند ...
اما تهیونگ دیر کرده بود ....
دکترا از اتاق اومدن بیرون و پرستار ملافه ی سفید و رو بدن بی روح و جون کوک کشید......
اره ۱ سال پیش کوک ولش کرد و از اون موقع؟
یونگی وارد اتاق شد به تهیونگ زل زد ..
اون خواب بود و تصور اینکه چه خوابی میبینه ساده بود.....
نگاهش پایین تر اومد به دست و پاهای بسته ی داداش کوچیکش که داشت درمان میشد ..
تهیونگ دیوونه شده بود ..
مرگ کوک روانیش کرده بود ....
هق هق هق خودمم زار زدم عب ندره ...
فوش ازاد .....
۵.۰k
۰۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.