باااالاااخرهههه تمووووم شدددد خخخ
باااالاااخرهههه تمووووم شدددد خخخ
Super Star:
بخش سی و پنجم:
سورا نفس عمیقی کشید و به سقف نگاه کرد و گفت:باشه.
صبح روز بعد:
دخترا آماده شده بودن و همه داخل کمپانی حضور پیدا کردن.
بعد از سلام و احوال پرسی همگی وارد اتاق ضبط شدن.
کمی مشکل داشتن اما رفع شد و آهنگ با موفقیت ضبط شد.
قرار کنسرت گذاشت برای آخر هفته ی بعد.
دخترا موقع برگشتن سورا رو رسوندن برای چکاپ بیمارستان و بردنش پیش دختر.
تا شب طول کشید که جونگمین رفت دنبالش.
وقتی رسیدن خونه سورا خیلی خسته شده بود.
سرش رو اورد پایین و لباس خونیش رو دید.
کیفش رو پرت کرد روی مبل و رفت سمت دستشویی و گفت:اوووف دیگه خسته شدم -_- دیگه نمیتونم تحمل کنم.
رفت داخل دستشویی،صورتشو شست و بعد از اون لباسشو عوض کرد.
روز بعدش پسرا دخترا رو به یه رستوران دعوت کردن،هرکدوم جدا،برای صرف شام.
هیون بعد از صرف شام بلند شد،صداشو صاف کرد و شین جونگ رو بالای رستوران برد،دست زد و از همه ی افرادی که داخل رستوران بودن خواست که بهش توجه کنن.
جلوی شین جونگ زانو زد،جعبه ی حلقه رو از داخل جیبش در اورد و جلوی شین جونگ گرفت و گفت:من از این خانم درخواست میکنم که با من ازدواج کنه.
شین جونگ هم خوسحال شده بود و هم تعجب کرده بود.
همه ی مردم براش دست زدن و تشویقش کردن که جواب مثبت بده.
شین جونگ لبخند رو لبش بود و گفت:من قبول میکنم ^_^
هیون حلقه رو داخل انگشت شین جونگ کرد و بغلش کرد.
یونگ سنگ صداشو صاف کرد کمی صبر کرد تا سوریو ازش پرسی:چیزی شده؟
یونگ سنگ حلقه رو از داخل جیبش در اورد و گفت:قبول میکنی تا آخر عمر همراهم باشی؟
سوریو متعجب به حلقه نگاه کرد و گفت:منظورت چیه؟
-یعنی اینکه با من ازدواج میکنی؟
سوریو یکم تعجب زده شد تا به خودش اومد،لبخند زد و گفت:قبول میکنم ^_^
یونگ سنگ بلند شد و ایستاد و سوریو رو بغل کرد.
هیونگ بدون هیچ رو در باستی ای حلقه رو از داخل جیبش در اورد و گفت:با من ازدواج میکنی؟
یوری با تعجب پرسید:بله؟خوبی؟
هیونگ:آره بهتر از این نمیشم،اوممم با من ازدواج میکنی؟
یوری خندید و گفت:اوووم،بله^_^
هیونگ بلند شد و گفت:پس بیا با هم بریم بیرون گردش^_^
کیو بعد از خروج از رستوران هیوری رو برد یه جای ساکت و آروم و دلنشین.
پشتش رو به هیوری کرد،حلقه رو از داخل جیشبش در اورد و جلوی هیوری ایستاد.
چشماش رو بهم فشار داد و بعد از کمی کمث گفت:اومم،با من ازدواج میکنی؟
هیور دستاشو به هم زد و جلوی صورتش گرفت و گفت:بله ^_^
پسرا حلقه ها رو داخل انگشت دخترا کردن.
حالا نوبت جونگمین بود.
جونگمین حلقه رو از جیبش در اورد،دست نازنین رو گرفت و حلقه رو کرد داخل انگشتش و گفت:با من مزدوج میشی؟
نازنین یه نگاه به حلقه کرد،یه نگاه به جونگمین و یکم در مورد حرفش فکر کرد و خندید و جواب داد:بله ^_^
یک هفته گذشته بود و دخترا تاریخ عروسی و همه چیز رو انتخاب کردن و برای اینکه خیلی طول نکشه پسرا پیشنهاد کردن عروسیا داخل یه روز باشه.
همه تدارکات انجام شده بود و کارت دعوت ها پخش شده بود و دخترا و پسرا منتظر بودن تا کنسرت دخترا اجرا و تموم بشه.
از و0کمپانی تماس گرفتن و درخواست کردن این کنسرت با حضور پسرا باشه.
دیگه هم دخترا درگیر بودن و هم پسرا.
بعد از کلی تمرین بالاخره روز اجرا به سر رسید.
ساعت اجرا بود و دخترا چون اولین کنسرتشون بود استرس داشتن.
بعد از اجرای اودین آهنگ استرسشون فروکش کرد و اجراهای بعدی رو بهتر و با اعتماد به نفس بیشتر اجرا کردن.
بعد از اتمام کنشرت پسرا به دخترا گفتن:واو!فوق العاده بود!چه عالی میخوندید و میرقصیدید!باورمون نمیشه.
چند روز بعد برای آخرین چکاپ سورا رفتن و دکتر مژده داد که بخاطر انجام بهتر روند درمان بیماریه سورا خوب شده و دیگه بیماری ای نداره.
بعد از دادن این خبر دختر و پسرا دور هم جمع شدن و جشن گرفتن.
بالاخره روز عروسی رسید و دخترا و پسرا لباس عروس و لباس دامادی پوشیده بودن و درحال رفتن به پنل برزگذاری عروسی بودن.
دخترا لباس سفید که دامن پوف داشت پوشیده بودن و پسرا کت و شلوار.
رسیدن و جشن عروسی رو شروع کردن.
عاقد و شاهد ها حضور داشتن.
عاقد شروع کرد:
خانم سوریو شما مایلید آقای هئو یونگ سنگ را به همسریه خود برگزینید؟
سوریو هیجان زده جواب داد:بله^_^
عاقد دوباره پرسید:آقای هئو یونگ سنگ شما مایلید خانم لی سوریو را به همسریه خود برگزینید؟
یونگ سنگ:بله^_^
عاقد رو به شاهد های سوریو و یونگ سنگ کرد و پرسید:شما شهادت میدهید؟
شاهد ها شهادت دادن و بعد از امضا سوریو و یونگ سنگ زوج محسوب میشدن.
سپس عاقد رو به شین جونگ کرد و پرسید: خانم شین جونگ شما مایلید آقای کیم هیون جونگ را به همسریه خود برگزینید؟
شین جونگ:بله^_^
عاقد دوباره پرسید:آقای کیم هیون جونگ شما مایلید خانم شین جونگ را به همسریه خود برگزینید؟
هیون جونگ:بله^_^
عاقد رو به شاهد ه
Super Star:
بخش سی و پنجم:
سورا نفس عمیقی کشید و به سقف نگاه کرد و گفت:باشه.
صبح روز بعد:
دخترا آماده شده بودن و همه داخل کمپانی حضور پیدا کردن.
بعد از سلام و احوال پرسی همگی وارد اتاق ضبط شدن.
کمی مشکل داشتن اما رفع شد و آهنگ با موفقیت ضبط شد.
قرار کنسرت گذاشت برای آخر هفته ی بعد.
دخترا موقع برگشتن سورا رو رسوندن برای چکاپ بیمارستان و بردنش پیش دختر.
تا شب طول کشید که جونگمین رفت دنبالش.
وقتی رسیدن خونه سورا خیلی خسته شده بود.
سرش رو اورد پایین و لباس خونیش رو دید.
کیفش رو پرت کرد روی مبل و رفت سمت دستشویی و گفت:اوووف دیگه خسته شدم -_- دیگه نمیتونم تحمل کنم.
رفت داخل دستشویی،صورتشو شست و بعد از اون لباسشو عوض کرد.
روز بعدش پسرا دخترا رو به یه رستوران دعوت کردن،هرکدوم جدا،برای صرف شام.
هیون بعد از صرف شام بلند شد،صداشو صاف کرد و شین جونگ رو بالای رستوران برد،دست زد و از همه ی افرادی که داخل رستوران بودن خواست که بهش توجه کنن.
جلوی شین جونگ زانو زد،جعبه ی حلقه رو از داخل جیبش در اورد و جلوی شین جونگ گرفت و گفت:من از این خانم درخواست میکنم که با من ازدواج کنه.
شین جونگ هم خوسحال شده بود و هم تعجب کرده بود.
همه ی مردم براش دست زدن و تشویقش کردن که جواب مثبت بده.
شین جونگ لبخند رو لبش بود و گفت:من قبول میکنم ^_^
هیون حلقه رو داخل انگشت شین جونگ کرد و بغلش کرد.
یونگ سنگ صداشو صاف کرد کمی صبر کرد تا سوریو ازش پرسی:چیزی شده؟
یونگ سنگ حلقه رو از داخل جیبش در اورد و گفت:قبول میکنی تا آخر عمر همراهم باشی؟
سوریو متعجب به حلقه نگاه کرد و گفت:منظورت چیه؟
-یعنی اینکه با من ازدواج میکنی؟
سوریو یکم تعجب زده شد تا به خودش اومد،لبخند زد و گفت:قبول میکنم ^_^
یونگ سنگ بلند شد و ایستاد و سوریو رو بغل کرد.
هیونگ بدون هیچ رو در باستی ای حلقه رو از داخل جیبش در اورد و گفت:با من ازدواج میکنی؟
یوری با تعجب پرسید:بله؟خوبی؟
هیونگ:آره بهتر از این نمیشم،اوممم با من ازدواج میکنی؟
یوری خندید و گفت:اوووم،بله^_^
هیونگ بلند شد و گفت:پس بیا با هم بریم بیرون گردش^_^
کیو بعد از خروج از رستوران هیوری رو برد یه جای ساکت و آروم و دلنشین.
پشتش رو به هیوری کرد،حلقه رو از داخل جیشبش در اورد و جلوی هیوری ایستاد.
چشماش رو بهم فشار داد و بعد از کمی کمث گفت:اومم،با من ازدواج میکنی؟
هیور دستاشو به هم زد و جلوی صورتش گرفت و گفت:بله ^_^
پسرا حلقه ها رو داخل انگشت دخترا کردن.
حالا نوبت جونگمین بود.
جونگمین حلقه رو از جیبش در اورد،دست نازنین رو گرفت و حلقه رو کرد داخل انگشتش و گفت:با من مزدوج میشی؟
نازنین یه نگاه به حلقه کرد،یه نگاه به جونگمین و یکم در مورد حرفش فکر کرد و خندید و جواب داد:بله ^_^
یک هفته گذشته بود و دخترا تاریخ عروسی و همه چیز رو انتخاب کردن و برای اینکه خیلی طول نکشه پسرا پیشنهاد کردن عروسیا داخل یه روز باشه.
همه تدارکات انجام شده بود و کارت دعوت ها پخش شده بود و دخترا و پسرا منتظر بودن تا کنسرت دخترا اجرا و تموم بشه.
از و0کمپانی تماس گرفتن و درخواست کردن این کنسرت با حضور پسرا باشه.
دیگه هم دخترا درگیر بودن و هم پسرا.
بعد از کلی تمرین بالاخره روز اجرا به سر رسید.
ساعت اجرا بود و دخترا چون اولین کنسرتشون بود استرس داشتن.
بعد از اجرای اودین آهنگ استرسشون فروکش کرد و اجراهای بعدی رو بهتر و با اعتماد به نفس بیشتر اجرا کردن.
بعد از اتمام کنشرت پسرا به دخترا گفتن:واو!فوق العاده بود!چه عالی میخوندید و میرقصیدید!باورمون نمیشه.
چند روز بعد برای آخرین چکاپ سورا رفتن و دکتر مژده داد که بخاطر انجام بهتر روند درمان بیماریه سورا خوب شده و دیگه بیماری ای نداره.
بعد از دادن این خبر دختر و پسرا دور هم جمع شدن و جشن گرفتن.
بالاخره روز عروسی رسید و دخترا و پسرا لباس عروس و لباس دامادی پوشیده بودن و درحال رفتن به پنل برزگذاری عروسی بودن.
دخترا لباس سفید که دامن پوف داشت پوشیده بودن و پسرا کت و شلوار.
رسیدن و جشن عروسی رو شروع کردن.
عاقد و شاهد ها حضور داشتن.
عاقد شروع کرد:
خانم سوریو شما مایلید آقای هئو یونگ سنگ را به همسریه خود برگزینید؟
سوریو هیجان زده جواب داد:بله^_^
عاقد دوباره پرسید:آقای هئو یونگ سنگ شما مایلید خانم لی سوریو را به همسریه خود برگزینید؟
یونگ سنگ:بله^_^
عاقد رو به شاهد های سوریو و یونگ سنگ کرد و پرسید:شما شهادت میدهید؟
شاهد ها شهادت دادن و بعد از امضا سوریو و یونگ سنگ زوج محسوب میشدن.
سپس عاقد رو به شین جونگ کرد و پرسید: خانم شین جونگ شما مایلید آقای کیم هیون جونگ را به همسریه خود برگزینید؟
شین جونگ:بله^_^
عاقد دوباره پرسید:آقای کیم هیون جونگ شما مایلید خانم شین جونگ را به همسریه خود برگزینید؟
هیون جونگ:بله^_^
عاقد رو به شاهد ه
۸.۷k
۳۰ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.