در بعضی مقاتل نوشته شده است:
در بعضی مقاتل نوشته شده است:
در سمت غربی «حلب» کوهی است که آن را «جبل جوشن» مینامند و از آن مس استخراج کرده و به سایر شهرها میفرستادند، و گویند از آن هنگام که خاندان و اهل بیت حسین بن علی ع از آنجا عبور کردند،
آن معدن از بین رفت،
زیرا یکی از همسران امام حسین علیهالسلام در دامنه آن کوه، فرزند خود را سقط کرد.
نوشتهاند که: او از اهالی آن معدن آب و نان خواست ولی آنان مضایقه کرده و دشنام دادند! او آنان را نفرین کرد و پس از آن دیگر کسی از آن کوه سود نبرد.
و در قسمت جنوب آن کوه، موضعی است که آن را «مشهد السقط» و «مسجد الدکَه» مینامند، و نام آن فرزند سقط شده، محسن بن الحسین(علیه السلام) است.(۱) ((البته سخنی از نام همسر اباعبدالله نیامده است.)) روایت شده که آن جمع در هر منزلی بار می انداختند، سر مقدس را از میان جعبه بیرون می آوردند و بالای نیزه می زدند و تا صبح نگهبانی می کردند.
و هنگام کوچ باز سر مبارک را درون جعبه قرار می دادند.
در یکی از شبها در میانه ی راه طبق معمول سر مبارک را بر نیزه زده و بر دیوار تکیه دادند.
راهبی در دیر خود، آن سر مقدس را دید که نوری از آن ساطع است پس به نزد آن لشکر و نگاهبانان آمده و گفت: از کجا آمدهاید؟ گفتند: از عراق، از یاران ابن زیادیم.
پرسید:این سر کیست؟
_حسین بن علی بن ابیطالب پسر فاطمه دختر پیامبر.
_پیامبر شما!؟
_آری
جواب داد:وای بر شما! اگر عیسی بن مریم را فرزندی بود ما او را برچشمان خود مینشاندیم!
از شما تقاضایی دارم!
_چیست؟
_به امیر خود بگوئید، ده هزار درهم نزد من است که از پدرانم به ارث بردهام آن را از من بگیرد و این سر مقدس را تا هنگام رفتن از این جا در اختیار من بگذارد. و آنان جریان را به امیر خود گفتند و او موافقت کرد و درهمها را گرفت و سر مقدس را به او سپرد. راهب آن سر مقدس را به مشک و کافور، معطر کرد و در پارچهیی قرار داد و در دامن خود نهاد و زار زار گریست تا هنگام رفتن آن راهب به سر مقدس گفت: ای سر! من جز خود را مالک نیستم.
فردای قیامت مرا نزد جدت شفاعت کن و من به یگانگی خدا و رسالت محمد شهادت داده و مسلمان شدم و شاهد باش که دوست توام.
آنگاه به آن لشکر گفت: من میخواهم با امیر شما صحبت کنم پس نزدیک او آمد و گفت: تو را به خدا و بحق محمد سوگند میدهم آنچه با این سر مقدس تاکنون کردهاید، دیگر مکنید! و این سر مقدس را از صندوق بیرون نیاورید! امیر گفت: چنین خواهیم کرد! پس سر را به آنها تسلیم کرد و خود دیر را ترک کرد و به یکی از کوهستانها برای عبادت رفت ولی آنان با آن سر مقدس همانند گذشته عمل کردند! و چون به دمشق نزدیک شدند خواستند تا درهم ها را تقسیم کنند تا مبادا یزید بفهمد و از آنان بگیرد و چون کیسه را باز کردند دیدند درهم ها به سفال تبدیل شده است!
وبر یک طرف آن نوشته شده: {{وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ }}ابراهیم_۴۲ۚ
گمان مبر که از آنچه ستمکاران می کنند، غافل است.
وبر طرف دیگر نوشته شده است:
ُ
{{ۗوَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون}} شعرا_۲۲۷
به زودی ستمکاران بدانند چه سرانجامی دارند.
پس به ناچار درهم ها را در نهر (بردی) ریختند.
َ
منابع :صواعق المحرمة ۲۳۱
نفس المهموم ص۳۸۶
منابع:
(۱)-قمقام زخار ج۲_ص۵۴۹
نفس المهموم ص۳۸۶
برگرفته از کتاب در کربلا چه گذشت.ترجمه ی نفس الهموم تالیف شیخ عباس قمی
مقتل الحسین از عبدالرزاق مقرم
کتاب کیست مرا یاری کند تالیف دکتر سید مهدی امیری
حسین چراغ جهان تاب نوشته شده توسط شش محقق
#حسین_بن_علی_علیه_السلام
#عاشورا #کربلا #نینوا #محرم
#زینب #رقیه #ابالفضل_العباس
#عمر_سعد #معاویه #یزید#ابن_زیاد
در سمت غربی «حلب» کوهی است که آن را «جبل جوشن» مینامند و از آن مس استخراج کرده و به سایر شهرها میفرستادند، و گویند از آن هنگام که خاندان و اهل بیت حسین بن علی ع از آنجا عبور کردند،
آن معدن از بین رفت،
زیرا یکی از همسران امام حسین علیهالسلام در دامنه آن کوه، فرزند خود را سقط کرد.
نوشتهاند که: او از اهالی آن معدن آب و نان خواست ولی آنان مضایقه کرده و دشنام دادند! او آنان را نفرین کرد و پس از آن دیگر کسی از آن کوه سود نبرد.
و در قسمت جنوب آن کوه، موضعی است که آن را «مشهد السقط» و «مسجد الدکَه» مینامند، و نام آن فرزند سقط شده، محسن بن الحسین(علیه السلام) است.(۱) ((البته سخنی از نام همسر اباعبدالله نیامده است.)) روایت شده که آن جمع در هر منزلی بار می انداختند، سر مقدس را از میان جعبه بیرون می آوردند و بالای نیزه می زدند و تا صبح نگهبانی می کردند.
و هنگام کوچ باز سر مبارک را درون جعبه قرار می دادند.
در یکی از شبها در میانه ی راه طبق معمول سر مبارک را بر نیزه زده و بر دیوار تکیه دادند.
راهبی در دیر خود، آن سر مقدس را دید که نوری از آن ساطع است پس به نزد آن لشکر و نگاهبانان آمده و گفت: از کجا آمدهاید؟ گفتند: از عراق، از یاران ابن زیادیم.
پرسید:این سر کیست؟
_حسین بن علی بن ابیطالب پسر فاطمه دختر پیامبر.
_پیامبر شما!؟
_آری
جواب داد:وای بر شما! اگر عیسی بن مریم را فرزندی بود ما او را برچشمان خود مینشاندیم!
از شما تقاضایی دارم!
_چیست؟
_به امیر خود بگوئید، ده هزار درهم نزد من است که از پدرانم به ارث بردهام آن را از من بگیرد و این سر مقدس را تا هنگام رفتن از این جا در اختیار من بگذارد. و آنان جریان را به امیر خود گفتند و او موافقت کرد و درهمها را گرفت و سر مقدس را به او سپرد. راهب آن سر مقدس را به مشک و کافور، معطر کرد و در پارچهیی قرار داد و در دامن خود نهاد و زار زار گریست تا هنگام رفتن آن راهب به سر مقدس گفت: ای سر! من جز خود را مالک نیستم.
فردای قیامت مرا نزد جدت شفاعت کن و من به یگانگی خدا و رسالت محمد شهادت داده و مسلمان شدم و شاهد باش که دوست توام.
آنگاه به آن لشکر گفت: من میخواهم با امیر شما صحبت کنم پس نزدیک او آمد و گفت: تو را به خدا و بحق محمد سوگند میدهم آنچه با این سر مقدس تاکنون کردهاید، دیگر مکنید! و این سر مقدس را از صندوق بیرون نیاورید! امیر گفت: چنین خواهیم کرد! پس سر را به آنها تسلیم کرد و خود دیر را ترک کرد و به یکی از کوهستانها برای عبادت رفت ولی آنان با آن سر مقدس همانند گذشته عمل کردند! و چون به دمشق نزدیک شدند خواستند تا درهم ها را تقسیم کنند تا مبادا یزید بفهمد و از آنان بگیرد و چون کیسه را باز کردند دیدند درهم ها به سفال تبدیل شده است!
وبر یک طرف آن نوشته شده: {{وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ }}ابراهیم_۴۲ۚ
گمان مبر که از آنچه ستمکاران می کنند، غافل است.
وبر طرف دیگر نوشته شده است:
ُ
{{ۗوَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون}} شعرا_۲۲۷
به زودی ستمکاران بدانند چه سرانجامی دارند.
پس به ناچار درهم ها را در نهر (بردی) ریختند.
َ
منابع :صواعق المحرمة ۲۳۱
نفس المهموم ص۳۸۶
منابع:
(۱)-قمقام زخار ج۲_ص۵۴۹
نفس المهموم ص۳۸۶
برگرفته از کتاب در کربلا چه گذشت.ترجمه ی نفس الهموم تالیف شیخ عباس قمی
مقتل الحسین از عبدالرزاق مقرم
کتاب کیست مرا یاری کند تالیف دکتر سید مهدی امیری
حسین چراغ جهان تاب نوشته شده توسط شش محقق
#حسین_بن_علی_علیه_السلام
#عاشورا #کربلا #نینوا #محرم
#زینب #رقیه #ابالفضل_العباس
#عمر_سعد #معاویه #یزید#ابن_زیاد
۱.۵k
۱۹ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.