ازدواج اجباری
#پارت3
جیمینو ات رفتن لباس عروس بگیرن ..
که رسیدن دم مزون
خانم : خوش امدید اقای پارک
همسرتونن چقدر خوشگلن ، فکر کنم همه لباسا بهشون بیاد
جیمین : هرزه ای پیش نیست ..
خانمه : بله ؟
ات : هیچی .. شوخی میکنه..مرسی چشماتون خوشگل میبینه ..
خانم : خوب خانم اسمتون چیه .
ات : ات هستم .
خانم : خوب بیا یه لباس بدم پروفکنی شبیه ماه میشی ...
ات : ممنون
خانم : خوب بچه ها بیاید ات رو میکاپ کنید و لباساشو کمک کنید بپوشه ..
نیم ساعتی گذشت و ات اماده شد...
خانم : خوب اقای پارک جیمین حاظرید همسرتون رو ببینید ؟
جیمین : ب..بله..
که یه دفعه پرده ها کنار زده شد و ات با لباس عروس وارد شد ( نگا استیل گنگو 😂 )
جیمین تو دلش :
یجوری خوشگل شده بود که تاحالا دختر به اون خوشگلی ندیده بودم ، لاغر و قد بلند .. ، چشم ابی و سفید ..
خانم : اقای پارکجیمین ...اقای پارکجیمین؟اقای پارک
جیمین : عه..ببخشید..
خانم : حسابی محو همسرتون شدیدا ...
جیمین : کی محو این هرزه میشه اخه ( پسرم انکارنکن دیگه )
خانم : بله ؟
جیمین : هیچی ..
خانم : اقای پارک جیمین یه ذره احساسات بخرج بدید دیگه ...عشقمی چیزی بگید ...
جیمین : اهان راستی .. عشقم چقدر خوشگل شدی ...
ات : م..مرسی
خانم : پسند کردید خانم پارک ؟
ات : بله همینو میخام با همین کفش ..میتونید میکاپمم همینطور باشه ؟
خانم : بله میکاپ ارتیست رو میفرستم روز عروسی باهاتون بیاد که میکاپتون کنه .
ات : ممنون
ات لباس خریدو و با خودش برد که جیمین گفت :
حرفی که تو مزون زدم ، فکر نکن واقعیه هرزه ، عاشق چش ابروت نیستم ، فقط بخاطر ابروت اینوگفتم هرزه..
ات : من هرزه نیستم.
جیمین : هرچیمیخای فک کن .
مامان بابای جیمین و خواهرش دعوت بودن خونه ات .
جیمین و ات رفتن دم خونه و رفتن تو
بابایجیمین : خوش امدید پسر گلم و عروس گلم ..چقدر خوشگل شدید دوتاتون ..
خواهر جیمین : عروسمون که خیلی خوشگله بچشون چی میشه ..
مامان جیمین : عههه لینا( خواهر جیمین ) ساکت دیگه ..
لینا : باشه اه.
بابای جیمین : بگذریم ، ات و جیمین بیاید بشینید غذا بخورید ..
لینا : شما هیچی نخوردید ، ناسلامتی عروس دومادید اخه ..
مامانجیمین : لینا خفشو .
لینا : باشه .
جیمینو ات رفتن لباس عروس بگیرن ..
که رسیدن دم مزون
خانم : خوش امدید اقای پارک
همسرتونن چقدر خوشگلن ، فکر کنم همه لباسا بهشون بیاد
جیمین : هرزه ای پیش نیست ..
خانمه : بله ؟
ات : هیچی .. شوخی میکنه..مرسی چشماتون خوشگل میبینه ..
خانم : خوب خانم اسمتون چیه .
ات : ات هستم .
خانم : خوب بیا یه لباس بدم پروفکنی شبیه ماه میشی ...
ات : ممنون
خانم : خوب بچه ها بیاید ات رو میکاپ کنید و لباساشو کمک کنید بپوشه ..
نیم ساعتی گذشت و ات اماده شد...
خانم : خوب اقای پارک جیمین حاظرید همسرتون رو ببینید ؟
جیمین : ب..بله..
که یه دفعه پرده ها کنار زده شد و ات با لباس عروس وارد شد ( نگا استیل گنگو 😂 )
جیمین تو دلش :
یجوری خوشگل شده بود که تاحالا دختر به اون خوشگلی ندیده بودم ، لاغر و قد بلند .. ، چشم ابی و سفید ..
خانم : اقای پارکجیمین ...اقای پارکجیمین؟اقای پارک
جیمین : عه..ببخشید..
خانم : حسابی محو همسرتون شدیدا ...
جیمین : کی محو این هرزه میشه اخه ( پسرم انکارنکن دیگه )
خانم : بله ؟
جیمین : هیچی ..
خانم : اقای پارک جیمین یه ذره احساسات بخرج بدید دیگه ...عشقمی چیزی بگید ...
جیمین : اهان راستی .. عشقم چقدر خوشگل شدی ...
ات : م..مرسی
خانم : پسند کردید خانم پارک ؟
ات : بله همینو میخام با همین کفش ..میتونید میکاپمم همینطور باشه ؟
خانم : بله میکاپ ارتیست رو میفرستم روز عروسی باهاتون بیاد که میکاپتون کنه .
ات : ممنون
ات لباس خریدو و با خودش برد که جیمین گفت :
حرفی که تو مزون زدم ، فکر نکن واقعیه هرزه ، عاشق چش ابروت نیستم ، فقط بخاطر ابروت اینوگفتم هرزه..
ات : من هرزه نیستم.
جیمین : هرچیمیخای فک کن .
مامان بابای جیمین و خواهرش دعوت بودن خونه ات .
جیمین و ات رفتن دم خونه و رفتن تو
بابایجیمین : خوش امدید پسر گلم و عروس گلم ..چقدر خوشگل شدید دوتاتون ..
خواهر جیمین : عروسمون که خیلی خوشگله بچشون چی میشه ..
مامان جیمین : عههه لینا( خواهر جیمین ) ساکت دیگه ..
لینا : باشه اه.
بابای جیمین : بگذریم ، ات و جیمین بیاید بشینید غذا بخورید ..
لینا : شما هیچی نخوردید ، ناسلامتی عروس دومادید اخه ..
مامانجیمین : لینا خفشو .
لینا : باشه .
۵۲.۰k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.