از دستنوشته های یک کودک فهیم

از "دستنوشته های یک کودک فهیم"

ماه رمضان می باشد ومن خیلی خشنود می باشم. بابایم شیرینی خوشمزه ای خریده که نام آن زولبیه و بامیا میباشد. بامیا که گردالوی آن باشد؛ خیلی عقشولی میباشد و در اثر فشار دادن ریق شیرینی از آن خارج میشود.
ما همه روزه می باشیم ولی کله ی روزه ی من گنجشکی میباشد.
من میتوانم بعلت فنقلی بودن هر روز یک ساندویچ گوشت کوبیده با سس هزار جزیره بخورم.

با اینکه همه جای مادربزرگ اوف است ولی روزه اش را میباشد.
تازشم خواهرم هرروز پوستر نیکبخت را از دیوار میکند وبعد از افطار میچسباند!

الان ساعت خیلی مانده به افطار می باشد و دل من قنج می رود.پفک من در یخچال می باشدتا قرچ قرچش بیشتر شود.من یواشکی سراغ یخچال می روم و در آشپزخانه را هم می بندم که فرشته ها نبینند!

بعد از اینکه پفکم را در یخچال تماشا کردم؛از آشپزخانه خارج می شوم. خواهرم که مواظب من بوده یک عدد بوسم میکند که اینقدر با اراده میباشم.
من خیلی خوشم می آید که او نمی داند دیدن دندان مصنوعی مادر بزرگم در یخچال اشتهای مرا کور کرد.

نوشته امیرمهدی ژوله
چاپ شده در هفته نامه چلچراغ
سال هزار و سیصد و هشتادو یک
دیدگاه ها (۱)

آن ها چفیه داشتند…من چادر دارم!!!آنان چفیه می بستند تا بسیجی...

چِ جآلبه‌!:)مآهِ‌شَهآدتشْ‌هیچ‌میلآدی‌نیستْ‌! مآهِ‌...

چرا بعضیابه محجبه هایی که هیچ گناهی ازشون ندیدنتهمت میزنن در...

جای خالیت راامسال باقاب عکست پرکردم کنارسفره ی افطار

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط