ی شبایی هست که
ی شبایی هست که
بعضیا ازت میپرسن چته
خودتم میدونی ی چیت هست
ولی نمیدونی علتش چیه
هر ثانیه که میگذره حالت بدتر میشه
ثانیه ها تبدیل میشن به دقیقه و دقیقه ها تبدیل میشن به ساعت
ولی تو بازم نمی دونی چته
احساس سنگینی توی گلوت داری
نمیتونی بغضت رو کنترل کنی
می خوای گریه کنی
ولی غرورت جلوت وایستاده
داره بهت میگه
( هی پسر قوی باش تو از پسش بر میای
ببینم نکنه میخوای جلوی اینا گریه کنی :)؟ . . .
هی هی هیمن اینا رو نگفتم که حالت رو بدتر کنم
تو باید با این حس کنار بیای
چون توی این دنیایی که هستی
هر روزت همینه )
تمام این حرفا توی مغزت پلی میشه ولی بازم نمی تونی خودتو نگه داری
اون موقه اس که جنگ میون مغزت و قلبت برپا میشه
قلبت میگه تسلیم شو اینقدر جلوی خودت رو نگیر
ولی مغزت برخلاف حرف قلبت بهت میگه که قوی باش تحمل کن آخرش که از این خراب شده میری بیرون مگه نه ؟ پس بهتره با خودت خلوت کنی نه جلوی کسی گریه کنی که فردا چهار تا چیزم بهت بگن
قوی باش پسر :)
از اون جمع میزنی بیرون ولی حتی تو تنهایی هم گریه نمی کنی
چرا ؟
حرفایی که غرورت بهت زده رو یاد آوری میکنی
کم کم سنگینی اون بغض بیشتر میشه و تا مرض خفگی میری
ولی بازم جلوی خودتو میگیری
چرا ؟
چون توی این زندگی کثیف هر روز و شبت اینطور میگذره
و باید بهش عادت کنی :)
بعضیا ازت میپرسن چته
خودتم میدونی ی چیت هست
ولی نمیدونی علتش چیه
هر ثانیه که میگذره حالت بدتر میشه
ثانیه ها تبدیل میشن به دقیقه و دقیقه ها تبدیل میشن به ساعت
ولی تو بازم نمی دونی چته
احساس سنگینی توی گلوت داری
نمیتونی بغضت رو کنترل کنی
می خوای گریه کنی
ولی غرورت جلوت وایستاده
داره بهت میگه
( هی پسر قوی باش تو از پسش بر میای
ببینم نکنه میخوای جلوی اینا گریه کنی :)؟ . . .
هی هی هیمن اینا رو نگفتم که حالت رو بدتر کنم
تو باید با این حس کنار بیای
چون توی این دنیایی که هستی
هر روزت همینه )
تمام این حرفا توی مغزت پلی میشه ولی بازم نمی تونی خودتو نگه داری
اون موقه اس که جنگ میون مغزت و قلبت برپا میشه
قلبت میگه تسلیم شو اینقدر جلوی خودت رو نگیر
ولی مغزت برخلاف حرف قلبت بهت میگه که قوی باش تحمل کن آخرش که از این خراب شده میری بیرون مگه نه ؟ پس بهتره با خودت خلوت کنی نه جلوی کسی گریه کنی که فردا چهار تا چیزم بهت بگن
قوی باش پسر :)
از اون جمع میزنی بیرون ولی حتی تو تنهایی هم گریه نمی کنی
چرا ؟
حرفایی که غرورت بهت زده رو یاد آوری میکنی
کم کم سنگینی اون بغض بیشتر میشه و تا مرض خفگی میری
ولی بازم جلوی خودتو میگیری
چرا ؟
چون توی این زندگی کثیف هر روز و شبت اینطور میگذره
و باید بهش عادت کنی :)
۲۴.۲k
۱۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.