لایو ویورس جین
لایو ویورس جین
*کامنت میخونه* جینی من به موهات دست زدم و بعدش با دوست پسرم کات کردم
🐹: منظورت چیه؟
🐹: *به خودش میگه* باید بری رو خودت کار کنی. میدونی که داری خوابالو بودن و بهونه میکنی
🐹: اینجا باید چیکار کنم؟ میافتم؟
🐹: کی میدونه چطوری باید اینو رد کرد؟
🐹: منیجر نیم، شما میدونی جونم؟ بپرم؟
🐹: بپرررر! *کاراکترش مرد*
🐹: خلبان بمرده
🐹: اوکی الان دیگه کامل بیدارم. فکر کنم این از این بازی هاست که قشنگ بیدارت میکنه
🐹: برگردم اونجا؟ آه!! اونجا یه قطار بود
🐹: همینه، عجب نابغهایم. *کاراکترش مرد*
🐹: من یک نابغه فلجم
🐹: برگشتم از اول. هعی این اتفاقات هم میافته به هر حال. حالا که پیرتر شدم، دیگه عصبی نمیشم.
🐹: *کاراکترش میمیره* عصبی نمیشمها ولی بذارید من خاااا....
🐹: برو بریم.. همینه... بازی راحتیه، نه؟ *کاراکترش مرد*
🐹: اوکی اگه این مرحله رو نبردم سوار هواپیما نمیشم. منیجر نیم، لطفا اگه این مرحله رو نبردم بلیطمو کنسل کن، افتاد؟
🐹: سوکجین، باید این و حل کنی تا برگردی کره. اونچنان مشتاق برگشت به کره نیست. قراره اینجا زندگی کنی.
🐹: قضیه این نیست که میلان و ایتالیا رو دوست ندارم و اینکه مدتیه دارم پاستا و گوشت قلقلی میخورم و اینها، قضیه اینه که تو کره کار دارم و باید آلبومم و منتشر کنم و همه اینها، پس باید برگردم.
🐹: داشتم با عمو Paikjong تلفنی صحبت میکردم و تو یه برنامه آشپزی سیاه و سفید بود. باحاله! باید یه نگاهی بهش بندازین.
🐹: عمو بهم گفت که حتما باید آشپزی توی خونه رو وقتی که توی ایتالیام امتحان کنم. گفتم پیتزا و پاستا خوردم گفت اونم خودش خوبه ولی باید یچیزی بپزم.
🐹: چیکار کنم؟ به نظرتون باید اینا رو بریزم رو هم؟ نمیان روهم البته
🐹: اگه میدونید چطوری میشه برد، پذیرای ایده هاتون هستم
🐹: *نردبون بساز* نمیتوانم
🐹”اوکیه، جی، تو میتونی از پسش بربیای”
🐹: جی دیگه کیه؟
#JIN
*کامنت میخونه* جینی من به موهات دست زدم و بعدش با دوست پسرم کات کردم
🐹: منظورت چیه؟
🐹: *به خودش میگه* باید بری رو خودت کار کنی. میدونی که داری خوابالو بودن و بهونه میکنی
🐹: اینجا باید چیکار کنم؟ میافتم؟
🐹: کی میدونه چطوری باید اینو رد کرد؟
🐹: منیجر نیم، شما میدونی جونم؟ بپرم؟
🐹: بپرررر! *کاراکترش مرد*
🐹: خلبان بمرده
🐹: اوکی الان دیگه کامل بیدارم. فکر کنم این از این بازی هاست که قشنگ بیدارت میکنه
🐹: برگردم اونجا؟ آه!! اونجا یه قطار بود
🐹: همینه، عجب نابغهایم. *کاراکترش مرد*
🐹: من یک نابغه فلجم
🐹: برگشتم از اول. هعی این اتفاقات هم میافته به هر حال. حالا که پیرتر شدم، دیگه عصبی نمیشم.
🐹: *کاراکترش میمیره* عصبی نمیشمها ولی بذارید من خاااا....
🐹: برو بریم.. همینه... بازی راحتیه، نه؟ *کاراکترش مرد*
🐹: اوکی اگه این مرحله رو نبردم سوار هواپیما نمیشم. منیجر نیم، لطفا اگه این مرحله رو نبردم بلیطمو کنسل کن، افتاد؟
🐹: سوکجین، باید این و حل کنی تا برگردی کره. اونچنان مشتاق برگشت به کره نیست. قراره اینجا زندگی کنی.
🐹: قضیه این نیست که میلان و ایتالیا رو دوست ندارم و اینکه مدتیه دارم پاستا و گوشت قلقلی میخورم و اینها، قضیه اینه که تو کره کار دارم و باید آلبومم و منتشر کنم و همه اینها، پس باید برگردم.
🐹: داشتم با عمو Paikjong تلفنی صحبت میکردم و تو یه برنامه آشپزی سیاه و سفید بود. باحاله! باید یه نگاهی بهش بندازین.
🐹: عمو بهم گفت که حتما باید آشپزی توی خونه رو وقتی که توی ایتالیام امتحان کنم. گفتم پیتزا و پاستا خوردم گفت اونم خودش خوبه ولی باید یچیزی بپزم.
🐹: چیکار کنم؟ به نظرتون باید اینا رو بریزم رو هم؟ نمیان روهم البته
🐹: اگه میدونید چطوری میشه برد، پذیرای ایده هاتون هستم
🐹: *نردبون بساز* نمیتوانم
🐹”اوکیه، جی، تو میتونی از پسش بربیای”
🐹: جی دیگه کیه؟
#JIN
۵.۹k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.