نمی دانم از آن زمان چند بهار گذشت
نمیدانم از آن زمان چند بهار گذشت
اما من روزهای بسیاری را رو به یک کوچه منتظر ماندم
شبهای بسیاری را به سوگ نشستم
و حالا دوباره این صدای پاهای توست که در کوچه میپیچد؟
این سایهی آشنای توست که بر پنجره میافتد؟
حالا که این دوری حجابی بر سینهام کشیده؟
حالا که دیگر برای آمدن دیر است؟
من مدتهاست هیچ تقویمی را ورق نمیزنم
میترسم به بهار برسم و عطر تو اسیرم کند
میترسم نقشی از آن عشق بر سجادهی پرستشمان نمانده باشد
یا اندوهِ روزگارِ رفته کینهی تو را به دلم نشانده باشد
میترسم پنجره را باز کنم
و هیچ سایهای از کوچه نگذشته باشد
شیما_سبحانی
اما من روزهای بسیاری را رو به یک کوچه منتظر ماندم
شبهای بسیاری را به سوگ نشستم
و حالا دوباره این صدای پاهای توست که در کوچه میپیچد؟
این سایهی آشنای توست که بر پنجره میافتد؟
حالا که این دوری حجابی بر سینهام کشیده؟
حالا که دیگر برای آمدن دیر است؟
من مدتهاست هیچ تقویمی را ورق نمیزنم
میترسم به بهار برسم و عطر تو اسیرم کند
میترسم نقشی از آن عشق بر سجادهی پرستشمان نمانده باشد
یا اندوهِ روزگارِ رفته کینهی تو را به دلم نشانده باشد
میترسم پنجره را باز کنم
و هیچ سایهای از کوچه نگذشته باشد
شیما_سبحانی
۴۳.۴k
۰۲ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.