دست هایشان
#دست_هایشان
بالا بود
خیلی بالا
آنقدر بالا
که #دست_های
من دیده نمیشد...
#دست_هایم را پایین آوردم
در گوشه ای نشستم
و فقط نگاه کردم
آن بالا هارا
خیلی بالا هارا
بدون کلامی
بدون نگاهی
و خدا
از پشت تمام این رگ ها
از پشت تمام این دریچه ها و دهلیزها
در پشت این همه سکوت ها و دعاها
تورا در #قلب من دید
تو تجسم #آرزوی من بودی!
چشم هایم را باز کرده
بی کلامی
همین پایین ها
تو اینجا بودی
و این شد داستان
#من و #تو و #خدا
#وَ_دست_هایی_که_شکوفه_دادند
بالا بود
خیلی بالا
آنقدر بالا
که #دست_های
من دیده نمیشد...
#دست_هایم را پایین آوردم
در گوشه ای نشستم
و فقط نگاه کردم
آن بالا هارا
خیلی بالا هارا
بدون کلامی
بدون نگاهی
و خدا
از پشت تمام این رگ ها
از پشت تمام این دریچه ها و دهلیزها
در پشت این همه سکوت ها و دعاها
تورا در #قلب من دید
تو تجسم #آرزوی من بودی!
چشم هایم را باز کرده
بی کلامی
همین پایین ها
تو اینجا بودی
و این شد داستان
#من و #تو و #خدا
#وَ_دست_هایی_که_شکوفه_دادند
۶۳۲
۱۴ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.