P

P2💫




جیمین«خیلی دلم برای یوری سوخت اون بیچاره مگه چیکار کرده که یونگی اینطوری رفتار می‌کنه رفتم طبقه ی بالا و رفتم دم در اتاقش صدای هق هق کودکانه ی نحیفش از پشت در میومد آروم دستگیره ب درو فسا دادم و وارد اتاق دخترونش که تمش صورتی بود شدم دیدم که روی تخت نشسته و زانوهاشو بغل کرده و داره گریه میکنه رفتم نشستم پیشش روی تخت و دستای کوچولوش و توی دستام گرفتم


جیمین=یوری...عمویی منو نگاه کن
&ع...عمو
جیمین=جونم عمویی بیا بغلم ببینم {برش داشت و نشوند تو بغلش و محکم بغلش کرد}
&{سرشو تکیه داد به سینش و با صدای آروم و لطیف هق هق روی سر داد}
جیمین= عه فرشته کوچولو کافیه دیگه
&ا...آخه مگه من چیکال کلدم که بابایی اینطوری می‌تونه
جیمین=تو هیچ کاری نکردی قربونت برم
&پس چلا اینطولی می‌تونه
جیمین=نمی‌دونم قشنگم نمی‌دونم واقعا حالا تو آروم باش عزیزم من واقعا طاقت ندارم ترو اینطوری ببینم
& چشمم (اشکاشو پاک می‌کنه)
جیمین=آفرین قشنگم ببینمت خوشگلم تو خسته بنظر میای دیشب خوب نخوابیدی نه؟
&نه
جیمین=اشکالی نداره وایسا دراز بکشم خوب بیا بغل عمو با هم دیگه بخوابیم
&چشم عمویی(رفت تو بغلش دراز کشید)
جیمین=بخواب قشنگم (بیشتر بغلش می‌کنه و موهاشو نوازش می‌کنه)
&{تو بغلش به خواب میره}





ادامه دارد...




💕واقعا خیلی خستم قول میدم فردا جبران کنم 💕
دیدگاه ها (۴۲)

P3💫جیمین«وقتی دیدم خوابش برد بوسه ی روی موهای نرمش گذاشتم و ...

P4💫نامی‹‹غذاشو خورد؟کوک‹‹ارهجین‹‹میگفتی بیاد پایین دیگهکوک‹‹...

فلش بک//@اقای مین به چه دلیلی درخواست طلاق با خانم پارک رو د...

📜معرفی فیک جدید 📜 اسم= وقتی دخترش رو دوست نداشت و...🦋شخصیت ه...

زندگی نامعلوم

Dark Blood p۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط