آغوش تو و عشق من و نغمهی سازم

آغوش تو و عشق من و نغمه‌ی سازم
دریا و گُهر باشد و... غوغایِ نیازم

باید به نفسهای تو آرام بگیرم
با زَخمه‌ی چشمت، دل و جان را بنوازم

وقت است که ای ناب‌ترین سمفونی عشق
از خلوتِ بِکرِ بدنت شعر بسازم

در شهر دلم ولوله افتاده، بیا که...
چشمان غزل‌ریز تو شد محرم رازم

دلتنگ شدم... کاش پیامی بفرستی
پایان بده این دلهره و سوز و گدازم

در من فوران می‌کند احساس تو، بنشین
تا با نفست یک غزل تازه بسازم
دیدگاه ها (۱)

عاشقش بودم و او یکسره آزارم کرداز وفا، عشق، محبت همه بیزارم ...

دوستت دارم بیا با من مدارا کن شبیعشق را در قلب خاموشم تو معن...

گفته بودم در نگاهت ، جوی غم‌های من است حرفهایت سبز و جاری رو...

‍ ‍ ‍ بی یادِ توزندگی می کنم وخاطرات تو را فراموش خواهم کر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط