پارت 7
پارت 7
امل : بهار میخواد خودشو از بالکن پرت کنه پایین. آسیه : چی. همه رفتن پیش بهار. دوروک : بهار داری چیکار میکنی زود بیا تو. بهار : نمیام. آسیه : چرا نمیخوای بیای تو. بهار : عروسکم افتاده پایین میخواستم از در برم که شما ها نمیزارین تنها کاری که میتونستم انجام بدم از بالکن برم پایین. عاکف : باشه الان یکی رو میفرستم پایین. دوروک : من میرم . برک : دوروک تو نرو پایین. دوروک : چرا . برک : چون تو شبه خواستگاری داماد یا عروس نباید برن پایین وگرنه داماد یا عروس دیگه نمیتونن همدیگرو ببینن. عاکف : من میرم میارم. بعد از چند دقیقه. عاکف : بهار اینم از عروسکت . بهار : ممنونم. تولگا : حالا که بهار عروسکش پیشش هست میتونیم خواستگاری کرد. عاکف : باشه. آسیه سینی رو برداشت و قهوه تارف کرد. برک : حالا که قهوه هم خوردیم دیگه خواستگاری رو شروع کنیم. عاکف : با اجازه آقا اورهان و شنگول خانم آسیه رو برای دوروک میخوایم آیا از نظر شما به همدیگه میان. همه باهم گفتن : بله. عاکف : مبارک باشه ایشالا خوشبخت بشین. نباهت : حالا که خواستگاری تمام شد ما هم دیگه بریم. آیبیکه : صبر کنید. نباهت: چرا. آیبیکه : هنوز که حلقه دستشون نکردن. عاکف : راست میگه. اوگولجان : الان کی حلقه دست اون یکی کنه. برک : نمیدونم. همه میگفتن اول آسیه اول دوروک. آیبیکه : یه لحظه قرعه کشی میکنیم اونایی که میگن دوروک دستا بالا حالا اونایی که میگن آسیه دستا بالا الان میخوام بگم کی حلقه دست اون یکی میکنه آسیه. آسیه حلقه را برداشت و دست دوروک کرد و دوروک حلقه را برداشت و دست آسیه کرد. همه تبریک گفتن. 2 روز بعد......
امل : بهار میخواد خودشو از بالکن پرت کنه پایین. آسیه : چی. همه رفتن پیش بهار. دوروک : بهار داری چیکار میکنی زود بیا تو. بهار : نمیام. آسیه : چرا نمیخوای بیای تو. بهار : عروسکم افتاده پایین میخواستم از در برم که شما ها نمیزارین تنها کاری که میتونستم انجام بدم از بالکن برم پایین. عاکف : باشه الان یکی رو میفرستم پایین. دوروک : من میرم . برک : دوروک تو نرو پایین. دوروک : چرا . برک : چون تو شبه خواستگاری داماد یا عروس نباید برن پایین وگرنه داماد یا عروس دیگه نمیتونن همدیگرو ببینن. عاکف : من میرم میارم. بعد از چند دقیقه. عاکف : بهار اینم از عروسکت . بهار : ممنونم. تولگا : حالا که بهار عروسکش پیشش هست میتونیم خواستگاری کرد. عاکف : باشه. آسیه سینی رو برداشت و قهوه تارف کرد. برک : حالا که قهوه هم خوردیم دیگه خواستگاری رو شروع کنیم. عاکف : با اجازه آقا اورهان و شنگول خانم آسیه رو برای دوروک میخوایم آیا از نظر شما به همدیگه میان. همه باهم گفتن : بله. عاکف : مبارک باشه ایشالا خوشبخت بشین. نباهت : حالا که خواستگاری تمام شد ما هم دیگه بریم. آیبیکه : صبر کنید. نباهت: چرا. آیبیکه : هنوز که حلقه دستشون نکردن. عاکف : راست میگه. اوگولجان : الان کی حلقه دست اون یکی کنه. برک : نمیدونم. همه میگفتن اول آسیه اول دوروک. آیبیکه : یه لحظه قرعه کشی میکنیم اونایی که میگن دوروک دستا بالا حالا اونایی که میگن آسیه دستا بالا الان میخوام بگم کی حلقه دست اون یکی میکنه آسیه. آسیه حلقه را برداشت و دست دوروک کرد و دوروک حلقه را برداشت و دست آسیه کرد. همه تبریک گفتن. 2 روز بعد......
۳.۶k
۲۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.