تاریکی
تاریکی
پارت 6
از زبان آکوتاگاوا
چرا گین این کارو کرد؟؟آخه مگه کرم داری؟منه بدبخت داشتم تلاش میکردم خشن باشم تا جینکو نفهمه بعد تو میای از سیر تا پیاز ماجرا رو میگی؟دیگه نمیتونم به هیچ کس اعتماد کنم...اَه
(علامت آتسوشی+ علامت آکوتاگاوا_ علامت گین٪)
+گ...گین چان...منظورتون چیه؟؟؟
٪دیگه از این واضح تر؟
_گین بس کن
٪منم قرار نیست ادامه بدم...دیگه بقیه شدبه عهده خودت...*از خونه بیرون رفت کلا*
+بگو ببینم موضوع چیه؟
_خواهش میکنم فراموشش کن
+چطوری یه همچین چیز مهمی رو فراموش کنم؟؟
_*گذاشتن دست رو پیشونی...🤦*
+تا بهم نگی موضوع چیه از جام تکون نمیخورم
_دیگه چیو برات بگم؟*دستش رو از پیشونی برداشته*
+بگو چرا منو کشوندی اینجا و الان این حرفا رو گین چان میگه؟
_آره از اول قصد داشتم با خاک یکسانت کنم و بتونم تورو کنار بزنم ولی...یهو...همه چیز تغییر کرد
+دروغ میگی...تو هنوز میخوای منو از بین ببری و داری از این راه استفاده میکنی
_نههه...من هیچوقت از همچین راهی استفاده نمیکنم...من از عشق و عاشقی بدم میاد...
+خب پس اگه بدت میاد چرا...؟
_چون حس واقعیم بود...چطوری حس واقعیم رو پنهان کنمممم؟؟*با داد*
+باورم نمیشه که همچین آدمی درکی از عشق داشته باشه
با این حرفش دلم شکست...خواستم بهش بگم درمورد من اینجوری قضاوت نکن ولی یهو یه چیز دیگه گفتم:
_جینکو...چرا باور نمیکنی که من عاشقت شدم؟*با داد*
+*تعجب و سرخ شدن*
_جینکو عاشقت شدم...عاشق همه چیزت...چشمت،دستات،حرف زدنت،رفتارت،ابرو هات،بدنت،صورتت*با داد*(دوستان عزیز سر قسمت بدنت منحرف نشید خواهشا چون آکوتاگاوا بچه پاک و معصومیه😔📿)
+آکوتاگاوا حالت خوبه؟؟؟چ...چی میگی؟؟؟؟
_خوبم*باصدای آروم*
+مطمئنی که خوبی؟
_آ...آ..آره*بیهوش شدن*
+آکوتاگاوااااااا
*چند دقیقه بعد
از زبان آتسوشی
آکوتاگاوا به هوش اومد...ولی من نمیزارم که از روی تخت بلند شه چونکه هنوز سرش درد میکنه ولی به روی خودش نمیاره...
_جینکو بزار پاشم
+نه نمیزارم...دوباره بیهوش میشی
_نمیشم...اون یه اتفاق ساده بود
+اتفاق؟ساده؟چرت نگو...نمیزارم پاشی
_ای بابا...
+... آکوتاگاوا...
_بله؟
+تو چرا...چطوری...از من...خوشت اومد
_الان کدومو بگم؟چرا یا چطوری؟
+اولی
_چون تو مهربونی...خوشگلی...منو جذب خودت میکنی
*هردو لبو شدن*
______________________________________________________
دستم شکستتتتت
خیلی خب اینم از پارت جدید🤠
پارت 6
از زبان آکوتاگاوا
چرا گین این کارو کرد؟؟آخه مگه کرم داری؟منه بدبخت داشتم تلاش میکردم خشن باشم تا جینکو نفهمه بعد تو میای از سیر تا پیاز ماجرا رو میگی؟دیگه نمیتونم به هیچ کس اعتماد کنم...اَه
(علامت آتسوشی+ علامت آکوتاگاوا_ علامت گین٪)
+گ...گین چان...منظورتون چیه؟؟؟
٪دیگه از این واضح تر؟
_گین بس کن
٪منم قرار نیست ادامه بدم...دیگه بقیه شدبه عهده خودت...*از خونه بیرون رفت کلا*
+بگو ببینم موضوع چیه؟
_خواهش میکنم فراموشش کن
+چطوری یه همچین چیز مهمی رو فراموش کنم؟؟
_*گذاشتن دست رو پیشونی...🤦*
+تا بهم نگی موضوع چیه از جام تکون نمیخورم
_دیگه چیو برات بگم؟*دستش رو از پیشونی برداشته*
+بگو چرا منو کشوندی اینجا و الان این حرفا رو گین چان میگه؟
_آره از اول قصد داشتم با خاک یکسانت کنم و بتونم تورو کنار بزنم ولی...یهو...همه چیز تغییر کرد
+دروغ میگی...تو هنوز میخوای منو از بین ببری و داری از این راه استفاده میکنی
_نههه...من هیچوقت از همچین راهی استفاده نمیکنم...من از عشق و عاشقی بدم میاد...
+خب پس اگه بدت میاد چرا...؟
_چون حس واقعیم بود...چطوری حس واقعیم رو پنهان کنمممم؟؟*با داد*
+باورم نمیشه که همچین آدمی درکی از عشق داشته باشه
با این حرفش دلم شکست...خواستم بهش بگم درمورد من اینجوری قضاوت نکن ولی یهو یه چیز دیگه گفتم:
_جینکو...چرا باور نمیکنی که من عاشقت شدم؟*با داد*
+*تعجب و سرخ شدن*
_جینکو عاشقت شدم...عاشق همه چیزت...چشمت،دستات،حرف زدنت،رفتارت،ابرو هات،بدنت،صورتت*با داد*(دوستان عزیز سر قسمت بدنت منحرف نشید خواهشا چون آکوتاگاوا بچه پاک و معصومیه😔📿)
+آکوتاگاوا حالت خوبه؟؟؟چ...چی میگی؟؟؟؟
_خوبم*باصدای آروم*
+مطمئنی که خوبی؟
_آ...آ..آره*بیهوش شدن*
+آکوتاگاوااااااا
*چند دقیقه بعد
از زبان آتسوشی
آکوتاگاوا به هوش اومد...ولی من نمیزارم که از روی تخت بلند شه چونکه هنوز سرش درد میکنه ولی به روی خودش نمیاره...
_جینکو بزار پاشم
+نه نمیزارم...دوباره بیهوش میشی
_نمیشم...اون یه اتفاق ساده بود
+اتفاق؟ساده؟چرت نگو...نمیزارم پاشی
_ای بابا...
+... آکوتاگاوا...
_بله؟
+تو چرا...چطوری...از من...خوشت اومد
_الان کدومو بگم؟چرا یا چطوری؟
+اولی
_چون تو مهربونی...خوشگلی...منو جذب خودت میکنی
*هردو لبو شدن*
______________________________________________________
دستم شکستتتتت
خیلی خب اینم از پارت جدید🤠
۱.۳k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.