پارت پونزده برایه من وتو این اخرش نیست
#پارت پونزده #برایه من وتو این اخرش نیست
یه تخت بزرگ مرتب...پرده هایه جمع شده ...
وسایلی که مثل شکنجه کردن بودن...
بکهیون لرزید چه بلایی قراربود سرش بیارن؟...
یه نفر پشت بهش روصندلی نشسته بود موهایه مشکیش فقط دیده میشدن...
مرد اروم بلند شد ...بک سریع سرشو پایین انداخت...خودش بود همونی که خریده بودش...حالا میخواست باهاش چیکاربکنه؟...
خون اشام اروم وشمرده بهش نزدیک شد
-اسمت؟
از سردی صداش بک هم لرزید
-ب...ب...بله؟
-من اینجا حرفمو دوبار تکرار نمیکنم انسان بهت گفتم اسمت؟
-بیون،بیون بکهیون.
خون اشام سمتش خم شد...
بکهیونم به سمت عقب خم شد
-به من نگاه کن
بک اب دهنشو قورت داد...
سرشو بالا اورد...تواون چشمایه سرد نگاه کرد
-اینجا قانون داره ،منم خیلی کم حوصله ام،اصلا نمیتونم بینظمی و شلوغی روتحمل کنم خیانتم که نمیتونم ببخشم،مطمئن باش از خیانت نمیتونم بگذرم.
بک لرزید قطعا قرار بود بمیره
-ویه چیزه دیگه تو از این به بعدبرده منی هرشب باید تغذیم کنی وارومم کنی،قرار نیست اینجا بخوری بخوابی باید کارکنی تنبلی هم نمیپذیرم ،اگه مهمون داشتم دوست ندارم حرف بزنی مفهومه؟.
بک تند سر تکون داد
-جواب میخوام
-بله...بله متوجه شدم.
-هرشبم جات تواین اتاقه دلم میخوام مرتب وتمیز ببینمت نه بویه عرق هرکثافت دیگه اگرم نخواستم میری تو اتاقت وبیرونم نمیای گرفتی؟
-بله.
ترسیده بود چون چانیول داشت بهش نزدیک میشد بکم عقب میرفت تا اینکه بک پاش گیر کرد رو تخت افتاد
ازترس میلرزید قرار بود اتفاقی که نباید میوفتاد،میوفتاد
چان اروش خیمه زد...سرشو نزدیک گردن بک برد...بک تند تند نفس میکشید قلبش محکم به سینش میکوبید
-الانم اروم میگیری تا من کارمو بکنم
وگرنه خیلی سخت میگیرم
چطوره..........
یه تخت بزرگ مرتب...پرده هایه جمع شده ...
وسایلی که مثل شکنجه کردن بودن...
بکهیون لرزید چه بلایی قراربود سرش بیارن؟...
یه نفر پشت بهش روصندلی نشسته بود موهایه مشکیش فقط دیده میشدن...
مرد اروم بلند شد ...بک سریع سرشو پایین انداخت...خودش بود همونی که خریده بودش...حالا میخواست باهاش چیکاربکنه؟...
خون اشام اروم وشمرده بهش نزدیک شد
-اسمت؟
از سردی صداش بک هم لرزید
-ب...ب...بله؟
-من اینجا حرفمو دوبار تکرار نمیکنم انسان بهت گفتم اسمت؟
-بیون،بیون بکهیون.
خون اشام سمتش خم شد...
بکهیونم به سمت عقب خم شد
-به من نگاه کن
بک اب دهنشو قورت داد...
سرشو بالا اورد...تواون چشمایه سرد نگاه کرد
-اینجا قانون داره ،منم خیلی کم حوصله ام،اصلا نمیتونم بینظمی و شلوغی روتحمل کنم خیانتم که نمیتونم ببخشم،مطمئن باش از خیانت نمیتونم بگذرم.
بک لرزید قطعا قرار بود بمیره
-ویه چیزه دیگه تو از این به بعدبرده منی هرشب باید تغذیم کنی وارومم کنی،قرار نیست اینجا بخوری بخوابی باید کارکنی تنبلی هم نمیپذیرم ،اگه مهمون داشتم دوست ندارم حرف بزنی مفهومه؟.
بک تند سر تکون داد
-جواب میخوام
-بله...بله متوجه شدم.
-هرشبم جات تواین اتاقه دلم میخوام مرتب وتمیز ببینمت نه بویه عرق هرکثافت دیگه اگرم نخواستم میری تو اتاقت وبیرونم نمیای گرفتی؟
-بله.
ترسیده بود چون چانیول داشت بهش نزدیک میشد بکم عقب میرفت تا اینکه بک پاش گیر کرد رو تخت افتاد
ازترس میلرزید قرار بود اتفاقی که نباید میوفتاد،میوفتاد
چان اروش خیمه زد...سرشو نزدیک گردن بک برد...بک تند تند نفس میکشید قلبش محکم به سینش میکوبید
-الانم اروم میگیری تا من کارمو بکنم
وگرنه خیلی سخت میگیرم
چطوره..........
۲۱.۲k
۲۵ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.