سناریو بانگوp³
سناریو بانگوp³:
دازای:اه سه ساعته تو خیابون دنبالشم کجا رفته....لعنتی تقصیر خودمه اگه همه ی قضیه رو کامل گفته بودم...وایسا فک کنم بدونم کجاست
*میریم به سمت ا/ت و جایی که هستش از دازای فعلا بگذریم*
ا/ت:اهه ازش متنفرم لعنتی...هق...ازش بدم میاددددددددددد....
*آندو وارد میشه و ا/ت و چویا رو میبینه*
آندو:دوباره زیاد نوشیدنی خوردی?
ا/ت:چی میگی آندو....هق....
آندو:*لحن متعجب *گریه کردی ا/ت?
چویا:همش اون دازای لعنتی....اصا ا/ت میخوای بریم اونجای مخصوص خودمون?
ا/ت:ها؟!آره آرهههههههههههههه
*ره میفتن به اون سمت به جاش دازای وارد اونجایی که آندو بود میشه*
دازای:شتتتت فکر کردم اینجاست یعنی کجا رفته
آندو:سلام دازای سان چیکار کردی ا/ت عصبانی بود!
دازای:یعنی اینجا بوده نگفته کجا میره
آندو:با چویا گفتن همونجا...
دازای:ممنون خدافظ
*با هم در اونجا رو به رو میشن*
ا/ت:تو اینجا چیکار میکنییییییی گم....
دازای:اصا نزاشتی من حرف بزنم اونی که گفتم واقعا خونه نبود به خاطرش من کل شب بیرون بودم صبحم قبل اینکه بیام آژانسم از اونجا رفت
ا/ت:من باور...
دازای:باید بکنی مجبوری چون من دروغ نمیگم
ا/ت:*تو دلش* آره من این حالت چشمشو میشناسم دروغ نمیگه
*که چویا یهو نخود آش میشه و میره واسه پادر میونی در حالی که از این کارش متنفره*
و سه تایی همو بغل میکنننننننن
پایانننننن:)))))))))))
دازای:اه سه ساعته تو خیابون دنبالشم کجا رفته....لعنتی تقصیر خودمه اگه همه ی قضیه رو کامل گفته بودم...وایسا فک کنم بدونم کجاست
*میریم به سمت ا/ت و جایی که هستش از دازای فعلا بگذریم*
ا/ت:اهه ازش متنفرم لعنتی...هق...ازش بدم میاددددددددددد....
*آندو وارد میشه و ا/ت و چویا رو میبینه*
آندو:دوباره زیاد نوشیدنی خوردی?
ا/ت:چی میگی آندو....هق....
آندو:*لحن متعجب *گریه کردی ا/ت?
چویا:همش اون دازای لعنتی....اصا ا/ت میخوای بریم اونجای مخصوص خودمون?
ا/ت:ها؟!آره آرهههههههههههههه
*ره میفتن به اون سمت به جاش دازای وارد اونجایی که آندو بود میشه*
دازای:شتتتت فکر کردم اینجاست یعنی کجا رفته
آندو:سلام دازای سان چیکار کردی ا/ت عصبانی بود!
دازای:یعنی اینجا بوده نگفته کجا میره
آندو:با چویا گفتن همونجا...
دازای:ممنون خدافظ
*با هم در اونجا رو به رو میشن*
ا/ت:تو اینجا چیکار میکنییییییی گم....
دازای:اصا نزاشتی من حرف بزنم اونی که گفتم واقعا خونه نبود به خاطرش من کل شب بیرون بودم صبحم قبل اینکه بیام آژانسم از اونجا رفت
ا/ت:من باور...
دازای:باید بکنی مجبوری چون من دروغ نمیگم
ا/ت:*تو دلش* آره من این حالت چشمشو میشناسم دروغ نمیگه
*که چویا یهو نخود آش میشه و میره واسه پادر میونی در حالی که از این کارش متنفره*
و سه تایی همو بغل میکنننننننن
پایانننننن:)))))))))))
- ۲.۴k
- ۰۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط