نوشته ای برای خودم و خود ش!
نوشته ای برای خودم و خودش!
دیرهنگام بود و باید برایت مینوشتم،از اینکه چه قدر بیتاب دستان مهربان و گرمت هستم،از اینکه آنقدر خوب هستی که در توان قلم زشت و کریح من نیست ستایش خوبی هایت..حقیقت امر اینست که در واقع تو هیچوقت در کنار من وجود خارجی نداشته ای و نخواهی داشت.هیچوقت دستانت را نگرفته ام اما گرمایش را کاملا حس کرده ام!این نوشته را روی کاغذی پاره و کثیف،با خودکاری شکسته،روی یک بشقاب پلاستیکی یک بار مصرف،درون غرفه ی پاستیل فروشی می نویسم،در حالی که صاحب مغازه ی بغلی نیروانا گذاشته است و پشت دخل دارد از عشقش لب میگیرد و بغلش میکند و حواسش نیست که من نگاهش میکنم!انصافا هم دختر قشنگی است با موهای بلوند و چشمان آبی.اما تو که موهایت مشکی بود مثل بخت من و چشمانت قهوه ای بود مثل روی من!خوب شد تو اینجا نیستی چون نمی توانستیم پشت دخل غرفه"به خاطر کوچک بودنش"از آن کار ها کنیم و من مثل همیشه جلویت شرمنده میشدم.صدای خنده هایشان نمیگذارد متمرکز شوم تا ببینم چه می خواستم بگویم به شما!
همین شمایی که مخاطب این متنی و عین خیالت هم نیست..همین شمایی که این متن را هم مثل همیشه می خوانی و هیچ نمیفهمی و خیلی لطف کنی یک لایک حواله ام کنی!!حوصله ام سر رفته،چه روزهای مزخرفی،مثل همان روزهایی که تو نبودی و خُب تو هیچوقت نبودی..بیا و یک کاری کن،اگر یک روزی خدای نکرده فهمیدی که دوستت دارم با خودت حساب کتاب کن که چرا نبوده ای،تمام روزهایی که نیازت داشتم و نبودی..
روزهایی که به دیوار زل زده بودم که شاید فرجی شود چرا نبودی؟روز تولدم چرا نبودی که فقط تو باشی که تبریک گفته ای؟وقتی ظهرهای تابستان در بهارخواب به پهلو دراز کشیده بودم چرا نبودی که برایت حرف های عاشقانه بزنم و قول میدهم که از همه بهتر برایت اینطور صحبت کنم!
"تو در کنار او ماهی میخوری و من ماه را نگاه میکنم و دیوانه میشوم و دیوانه میشوم و دیوانه..!"
حس میکنم تعداد آدم های روی کره زمین همیشه فرد است!چون آدم های اطرافم همیشه زوج بودند و کنار هم و با هم..!اما من همیشه تک بوده ام همیشه!اشکال از این طبیعت است که به تعداد فرد آدم میزاید و همه دو به دو باهم می روند و یک نفر باید تنها بماند و چه کسی بهتر از من برای تنها بودن؟! هیچکس از من تنها تر نیست
حتی شبکه چهار و چراغ زرد راهنمایی رانندگی و زولبیا و اینترنت اکسپلورر و..
تو در کنار او بر روی تخت خوابیده ای،و من هنوز به اسم بچه ی مان فکر میکنم!
بیست و پنج خرداد به توان دو میشود اول خرداد،و انتگرالش میشود بیست و شش دی!
بعضی نوشته ها انگار تو را نوشته اند
انگار بعضی هارا نمی شود دوست نداشت..
جایی که پای قمار وسط می آید
سفید یا سیاه،خاکستری وجود ندارد
یا برنده ای،یا بازنده..
اصلا من به کنار،دیگر با جمعه ها چه کار داری که دلتنگشان کرده ای؟!
پاییز هم گذشت مثل تو از من
و زمستان زندگی ام نمیگذرد هیچوقت،مثل تو از او..!
خواستم با تو اندکی حرف بزنم تا خالی شوم اما انگار یبوست مغزی گرفته ام و حرف هایم بیرون نمی آید،حالا مانده ام چگونه این حرف ها را تمام کنم!شاید به بدترین حالت ممکن،مثل...
تمام!
دیرهنگام بود و باید برایت مینوشتم،از اینکه چه قدر بیتاب دستان مهربان و گرمت هستم،از اینکه آنقدر خوب هستی که در توان قلم زشت و کریح من نیست ستایش خوبی هایت..حقیقت امر اینست که در واقع تو هیچوقت در کنار من وجود خارجی نداشته ای و نخواهی داشت.هیچوقت دستانت را نگرفته ام اما گرمایش را کاملا حس کرده ام!این نوشته را روی کاغذی پاره و کثیف،با خودکاری شکسته،روی یک بشقاب پلاستیکی یک بار مصرف،درون غرفه ی پاستیل فروشی می نویسم،در حالی که صاحب مغازه ی بغلی نیروانا گذاشته است و پشت دخل دارد از عشقش لب میگیرد و بغلش میکند و حواسش نیست که من نگاهش میکنم!انصافا هم دختر قشنگی است با موهای بلوند و چشمان آبی.اما تو که موهایت مشکی بود مثل بخت من و چشمانت قهوه ای بود مثل روی من!خوب شد تو اینجا نیستی چون نمی توانستیم پشت دخل غرفه"به خاطر کوچک بودنش"از آن کار ها کنیم و من مثل همیشه جلویت شرمنده میشدم.صدای خنده هایشان نمیگذارد متمرکز شوم تا ببینم چه می خواستم بگویم به شما!
همین شمایی که مخاطب این متنی و عین خیالت هم نیست..همین شمایی که این متن را هم مثل همیشه می خوانی و هیچ نمیفهمی و خیلی لطف کنی یک لایک حواله ام کنی!!حوصله ام سر رفته،چه روزهای مزخرفی،مثل همان روزهایی که تو نبودی و خُب تو هیچوقت نبودی..بیا و یک کاری کن،اگر یک روزی خدای نکرده فهمیدی که دوستت دارم با خودت حساب کتاب کن که چرا نبوده ای،تمام روزهایی که نیازت داشتم و نبودی..
روزهایی که به دیوار زل زده بودم که شاید فرجی شود چرا نبودی؟روز تولدم چرا نبودی که فقط تو باشی که تبریک گفته ای؟وقتی ظهرهای تابستان در بهارخواب به پهلو دراز کشیده بودم چرا نبودی که برایت حرف های عاشقانه بزنم و قول میدهم که از همه بهتر برایت اینطور صحبت کنم!
"تو در کنار او ماهی میخوری و من ماه را نگاه میکنم و دیوانه میشوم و دیوانه میشوم و دیوانه..!"
حس میکنم تعداد آدم های روی کره زمین همیشه فرد است!چون آدم های اطرافم همیشه زوج بودند و کنار هم و با هم..!اما من همیشه تک بوده ام همیشه!اشکال از این طبیعت است که به تعداد فرد آدم میزاید و همه دو به دو باهم می روند و یک نفر باید تنها بماند و چه کسی بهتر از من برای تنها بودن؟! هیچکس از من تنها تر نیست
حتی شبکه چهار و چراغ زرد راهنمایی رانندگی و زولبیا و اینترنت اکسپلورر و..
تو در کنار او بر روی تخت خوابیده ای،و من هنوز به اسم بچه ی مان فکر میکنم!
بیست و پنج خرداد به توان دو میشود اول خرداد،و انتگرالش میشود بیست و شش دی!
بعضی نوشته ها انگار تو را نوشته اند
انگار بعضی هارا نمی شود دوست نداشت..
جایی که پای قمار وسط می آید
سفید یا سیاه،خاکستری وجود ندارد
یا برنده ای،یا بازنده..
اصلا من به کنار،دیگر با جمعه ها چه کار داری که دلتنگشان کرده ای؟!
پاییز هم گذشت مثل تو از من
و زمستان زندگی ام نمیگذرد هیچوقت،مثل تو از او..!
خواستم با تو اندکی حرف بزنم تا خالی شوم اما انگار یبوست مغزی گرفته ام و حرف هایم بیرون نمی آید،حالا مانده ام چگونه این حرف ها را تمام کنم!شاید به بدترین حالت ممکن،مثل...
تمام!
۱.۹k
۲۲ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.